کد مطلب:330029 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:404

مسائل کلی امامت و رهبری
مناظره هشام بن حكم با استاد معتزلی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(عمروبن عبید (80-128 ه - ق ) از اساتید و بزرگان فرقه معتزله اسلامی ، در عصر امام صادق (ع ) بود، و از دوستان نزدیك منصور دوانیقی (دومین خلیفه عباسی ) به شمار می رفت ، و در بصره ، جلسه درسی داشت ، و شاگردان بسیاری در آن جلسه ، شركت می كردند، و او طبق مرام خود (كه بر خلاف اعتقادات تشیع بود) تدریس می نمود، هشام بن حكم كه از شاگردان زبردست امام صادق (ع ) و محققان نیرومند تشیع بود، روزی در جلسه درس او شركت نمود، و با او به مناظره پرداخت به گونه ای كه او را محكوم كرد (79)اینك به شیوه مناظره او توجه كنید)

جمعی از شاگردان امام صادق (ع )، از جمله هشام ، در محضر آن حضرت بودند، امام صادق (ع ) به هشام كه در این وقت جوان بود، رو كرد و فرمود:

((آنچه كه بین تو و عمروبن عبید (استاد معتزلی ) مناظره و بحث شده ، برای ما بیان كن )).

هشام : ((فدایت شوم ای فرزند رسول خدا! من مقام شما را گرامی می دارم ، و از سخن گفتن در حضور شما شرم دارم ، زیرا زبانم را در محضر شما، یارای سخن گفتن نیست !)).

امام : هرگاه ما دستوری به شما می دهیم ، اطاعت كنید.

هشام : به من خبر رسید كه ((عمروبن عبید)) روزها در مسجد بصره با شاگردان خود می نشیند(و درباره امامت و رهبری ، بحث و گفتگو می كند، و عقیده شیعه را در مورد مساءله امامت و رهبری ، بحث و گفتگو می كند، و عقیده شیعه را در مورد مساءله امامت ، بی اساس جلوه می دهد).

این خبر برای من بسیار ناگوار بود، از این رو (از كوفه ) به بصره رفتم ، و در روز جمعه به مسجد بصره وارد شدم ، دیدم جمعیت زیادی گرداگرد او حلقه زده اند، و او نیز جامه سیاه پشمی بر تن كرده ، و عبایی به دوش ‍ افكنده ، و حاضران از او سؤ ال می كردند و او جواب می داد.

از حاضران تقاضا كردم ، تا در حلقه خود به من جائی بدهند، سرانجام راه باز كردند، و در آخر جمعیت ، بر دو زانو نشستم ، آنگاه مناظره من با او به این ترتیب شروع شد:

هشام ؛ (خطاب به عمروبن عبید): ای دانشمند، من مرد غریبی هستم ، آیا اجازه دارم از شما سؤ الی كنم ؟

عمرو: آری اجازه داری .

هشام : آیا خشم چشم داری ؟

عمرو: فرزندم ! این سؤ الی است كه مطرح می كنی ، چیزی را كه می بینی چرا از آن می پرسی ؟

هشام : سؤ الات من همین گونه است .

عمرو: گرچه سؤ الات تو احمقانه است ، ولی آنچه خواهی بپرس .

هشام : آیا چشم داری ؟

عمرو: آری .

هشام : به وسیله چشم چكار می كنی ؟

عمرو: به وسیله چشم ، رنگها و اشخاص و سایر منظره ها را می نگرم .

هشام : آیا بینی داری ؟

عمرو: آری .

هشام : با آن چه استفاده می بری ؟

عمرو: به وسیله بینی بوها را استشمام می نمایم .

هشام : آیا زبان و دهان داری ؟

عمرو: آری .

عمرو: با آن چه نفعی می بری ؟

عمرو: با زبان طعم غذاها چشیده و درك می كنم .

هشام : آیا گوش داری ؟

عمرو: آری .

هشام : با گوش چه استفاده می كنی ؟

عمرو: با گوش ، صداها را می شنوم .

هشام : آیا قلب داری ؟

عمرو: آری .

هشام : با قلب چه می كنی ؟

عمرو: به وسیله قلب (مركز ادراكات ) آنچه بر اعضای بدنم می گذرد، و بر حواس من خطور می كند، برطرف كرده ، و صحیح را از باطل تشخیص ‍ می دهم .

هشام : آیا اعضاء، از قلب بی نیاز نیستند؟

عمرو: نه ، نه هرگز.

هشام : وقتی كه اعضاء بدن ، صحیح و سالم هستند، چه نیازی به قلب دارند؟

عمرو: پسرجانم ! اعضاء بدن در بوئیدن یا دیدن یا شنیدن یا چشیدن ، تردید پیدا كنند، و در امری از امور دچار حیرت شوند، فورا به قلب (مركز ادراكات ) مراجعه می كنند، تا تردیدشان رفع شود و یقین حاصل كنند.

هشام : بنابراین خداوند قلب را برای رفع تردید قرار داده است .

عمرو: آری .

هشام : ای مرد دانشمند! وقتی كه خداوند برای تنظیم اداره امور كشور كوچك تن تو، پیشوایی به نام قلب قرار داده ، چگونه ممكن است كه خدای مهربان آنهمه مخلوق و بندگان خود را بدون رهبر، واگذارد، تا در حیرت و شك ، به سر برند و برای رفع شك و حیرت آنها، امام و پیشوا نیافریده باشد، تا مردم در موارد مختلف به او مراجعه كنند.

در این هنگام ، ((عمرو)) سكوت عمیقی كرد و لب به سخن نگشود، و پس از زمانی تاءمل ، به هشام گفت :((آیا تو هشام بن حكم نیستی ؟))

هشام : ((نه )) (این پاسخ هشام یكنوع تاكتیك بود).

عمرو: آیا با او نشست و برخاست نكرده ای ؟ و در تماس ‍ نبوده ای ؟

هشام : نه .

عمرو: پس تو از اهل كجائی ؟

هشام : از اهل كوفه هستم .

عمرو: پس تو همان هشام هستی .

هشام : در این هنگام ، ((عمرو)) از جا برخاست و مرا در آغوش كشید و بر جای خود نشانید، و تا من بر آن مسند نشسته بودم ، سخنی نگفت .

وقتی كه سخن هشام به اینجا رسیده امام صادق (ع ) خندید و به هشام فرمود: این طرز استدلال را از كه آموخته ای ؟ هشام عرض كرد: آنچه از شما شنیده بودم منظم كردم .

امام صادق (ع ) فرمود:

((هذا والله مكتوب فی صحف ابراهیم و موسی ))

:((سوگند به خدا، این گونه مناظره تو در صحف ابراهیم و موسی (ع ) نوشته شده است )) (80)



اهمیت امامت ، در میان پایه های دین



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(روزی امام صادق (ع ) پایه های دین را برای شاگردان بر می شمرد و) فرمود: بنای اسلام ، روی پنج پایه است :

1- نماز 2- زكات 3- حج 4- روزه 5- ولایت (امامت ).

زراره : در میان اینها، كدام برتر است ؟

امام : ولایت (امامت ) برتر است ، زیرا ولایت ، كلید آنها است و والی (امام ) راهنمای آنها (نماز و...) می باشد.

زراره : بعد از ولایت ، كدام بهتر است ؟

امام : نماز برتر است ، زیرا رسول خدا(ص ) فرمود: ((نماز، ستون دین شما است )).

زراره : بعد از نماز كدام ، برتر است ؟

امام : زكات ، برتر است ، زیرا خداوند(در قرآن 32 بار) نماز را با زكات كنار هم قرار داد و نماز را قبل از زكات ذكر كرده است ، و رسول خدا (ص ) فرمود:((زكات ، موجب از بین رفتن گناه است )).

زراره : بعد از زكات ، كدام برتر است ؟

امام : حج ، برتر است ، خداوند (در آیه 97 آل عمران ) می فرماید:

((ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا))

:((و برای خدا بر آنان كه مستطیع هستند، حج واجب است .))

و رسول خدا(ص ) فرمود: ((یك حج قبول شده ، بهتر از بیست نماز نافله است ، و هر كه در دور ركعبه هفت بار (نه كم و نه زیاد) طواف كند، و دو ركعت نماز بعد از آن را نیكو بجا آورد، خداوند او را بیامرزد...)).

زراره : پس از حج ، كدام برتر است ؟

امام : روزه .

زراره : چرا روزه در آخرین ها قرار گرفت ؟

امام : رسول خدا(ص ) فرمود: روزه سپر آتش دوزخ است ، و برترین چیزها آن است كه وقتی انجام نشد، توبه كردن از آن قبول نیست مگر اینكه عین آن عمل را انجام دهی ، نماز و زكات و حج و ولایت ، اگر ترك شد، جز با انجام دادن خود آنها، چیز دیگری جایگزین آنها نمی شود، ولی روزه (ماه رمضان ) را اگر بر اثر تقصیر یا مسافرت بجا نیاوردی ، بعد از ماه رمضان ، گناه آن را با كفاره و قضا جبران می كنی ، ولی در مورد نماز و زكات و حج و ولایت ، چیز دیگری جایگزین آنها نمی شود.

و در پایان فرمود: بالاترین درجه دین ،و كلید دین در همه چیز، و آنچه كه مایه خرسندی خدا است ،((شناخت امام بر حق ، و اطاعت از او)) است ، خداوند می فرماید:

((من یطع الرسول فقد اطاع الله ومن تولی فما ارسلناك علیهم حفیظا))

:((كسی كه از پیامبر(ص )، اطاعت كند، اطاعت خدا را كرده ، و كسی كه سرباز زند، تو در برابر او مسؤ ل نیستی )) (نساء-80)

آنگاه فرمود: ((همانا اگر شبها را بپا خیزد، و روزها را روزه بگیرد، و تمام اموالش را در راه خدا انفاق كند، و در تمام عمر، هر سال برای حج به مكه رود، ولی ((ولایت ولی خدا)) را نشناسد، تا از پیروی كند و همه اعمالش ‍ را با راهنمائی او انجام دهد، او حقی از ثواب خدا ندارد، و مؤ من نخواهد بود...)) (81)



قبول امامت امام حق ، شرط قبولی اعمال



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

محمد بن مارد می گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم : نقل كرده اند كه شما فرموده اید: ((وقتی كه امامت ما را بشناسید، هر چه خواهید انجام دهید؟)).

امام صادق : آری ، من این سخن را گفته ام .

ابن مارد: اگر چه زنا كنند یا دزدی نمایند یا شراب بنوشند؟

امام صادق (ع ) با شنیدن این سخن (در حالی كه دگرگون شده بود كلمه استرجاع را كه هنگام مصیبت به زبان می آورند به زبان آورد و) گفت :

انا لله و انا الیه راجعون (اشاره به اینكه چنین تهمتی به ما، مصیبت بزرگ است ) آنگاه فرمود:((سوگند به خدا با ما به انصاف رفتار ننمودند، خود ما برای كرد ارمان ، بازخواست می شویم ، آیا از كردار دوستان ما باز خواست نمی شود؟ بلكه من چنین گفته ام :

((اذا عرفت فاعمل ما شئت من قلیل الخیر و كثیره فانه یقبل منك ))

:((هنگامی كه (امامت ما را) شناختی ، آنچه خواهی از نیكی انجام بده ، كم یا زیاد، كه از تو پذیرفته می شود)) (ولی اگر امامت ما را نشناخته باشی ، كردار نیك تو هر چه باشد، قبول درگاه الهی نمی گردد) (82)



مناظره شاگردان امام صادق ، با دانشمند شامی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر امام صادق (ع ) بود،یكی از دانشمندان شام (در مكه ) به حضور امام صادق (ع ) رسید و خود را چینین معرفی كرد:

((من به علم كلام و فقه و فرائض ، آگاه هستم و برای بحث و مناظره با اصحاب و شاگردان شما به اینجا آمده ام )).

امام : سخن تو از گفتار پیامبر(ص ) گرفته شده ، یا از خودت می باشد؟

دانشمند شامی : هم از گفتار پیامبر(ص ) است و هم از خودم می باشد (آمیخته ای از سخن پیامبر (ص ) و خودم هست ).

امام : پس تو شریك پیامبر(ص ) هستی ؟

دانشمند شامی : نه ، شریك او نیستم .

امام : آیا بر تو وحی نازل می شود؟

دانشمند شامی : ((نه )).

امام : آیا اگر اطاعت پیامبر(ص ) را واجب می دانی ، اطاعت خودت را نیز واجب می دانی ؟

دانشمند شامی : اطاعت خودم را واجب نمی دانم .

آنگاه امام صادق (ع ) به ((یونس بن یعقوب )) (یكی از شاگردان برجسته اش ) رو كرد و فرمود: ای یونس ! این مرد، قبل از آنكه به بحث و مناظره پردازد، خودش را محكوم نمود (زیرا بدون دلیل ، سخن خود را حجت دانست )، ای یونس ! اگر علم كلام (83)را به خوبی می دانستی با این مرد شامی ، مناظره می كردی .

یونس : وای و افسوس كه به علم كلام آگاهی ندارم ، فدایت گردم ، شما از علم كلام نهی فرمودی ، و می فرمودی وای بر كسانی كه با علم كلام سر و كار دارند و می گویند: این درست می آید، و آن بی اساس است ، این به نتیجه می رسد، این را می فهمیم و آن را نمی فهمیم ...

امام : آنچه من نهی كرده ام ، این است كه سخن مرا رها كنند و به آنچه خود دانسته اند (و بافته اند) تكیه كنند، ای یونس ! اكنون بیرون برو و هر كدام از دانشمندان علم كلام را دیدی (كه از شاگردان امام هستند) به اینجا بیاور.

یونس : من از حضور امام صادق (ع ) بیرون رفتم ، و سه نفر به نامهای : حمران بن اعین ، مؤ من الطاق احول و هشام بن حكم را كه علم كلام را به خوبی می دانستند به حضور امام صادق (ع ) آوردم و نیز ((قیس بن ماصر)) را كه به نظرم در علم كلام ، از همه برتر بود و این علم را از امام سجاد(ع ) آموخته بود، به محضر امام آوردم ، وقتی همگی در كنار هم خیمه ای كه در كوه كنار حرم مكه برای آن حضرت برپا می داشتند، و آن جناب ، چند روز قبل از شروع مراسم حج در آنجا به سر می برد، در این هنگام چشم حضرت به شتری افتاد كه دوان دوان می آمد، فرمود: به خدای كعبه سوگند سواره این شتر، ((هشام ))است كه به اینجا می آید.

حاضران فكر كردند منظور امام ، هشام از فرزندان عقیل است ، زیرا امام او را بسیار دوست داشت ، ناگاه دیدند شتر نزدیك شد، و سواره آن ، ((هشام بن حكم )) (یكی از دانشمندان و شاگردان بزرگ امام ) است كه وارد شد، او در آن هنگام نوجوان بود، و تازه موی چهره اش روئیده شده بود، و همه حاضران در سن و سال از او بزرگتر بودند، امام صادق (ع ) تا هشام را دید، از او استقبال گرم كرد، و برایش جا باز نمود، و در شاءن او فرمود:

((ناصرنا بقلبه ولسانه و یده :))

:((هشام با دل و زبان و عملش ، یاری كننده ما است )).

آنگاه امام صادق (ع ) (به چند نفر از شاگردانش كه در آنجا حاضر بودند، به هر كدام جداگانه فرمود: با آن دانشمند شامی مناظره و گفتگو كنند) نخست به حمران فرمود: با مرد شامی مناظره كن ، او به مناظره با مرد شامی پرداخت و طولی نكشید كه مرد شامی در برابر حمران ، درمانده شد.

سپس امام (ع ) به (مؤ من الطاق ) (84) فرمود: ای طاقی ! با مرد شامی گفتگو كن ، او با مرد شامی به مناظره پرداخت و طولی نكشید كه بر مرد شامی سخن بگو، او نیز با شامی به مناظره پرداخت و طولی نكشید كه بر مرد شامی چیره و پیروز گردید.

سپس امام (ع ) به ((هشام بن سالم )) فرمود: تو هم با شامی سخن بگو، او نیز با شامی به گفتگو پرداخت ، ولی بر شامی چیره نشد، بلكه برابر شدند.

آنگاه امام (ع ) به ((قیس بن ماصر)) فرمود: تو با او سخن بگو، قیس با مرد شامی به مناظره پرداخت پرداخت ، امام (ع ) مناظره آنها را گوش می كرد، و خنده بر لب داشت ، زیرا دانشمند شامی ، درمانده شده بود، و نشانه های درماندگی و عجز در چهره اش دیده می شد... (85)



مناظره كوبنده هشام با دانشمند شامی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام صادق (ع ) در جلسه مناظره كه در مكه بین شاگردانش با دانشمند شامی برقرار شد (چنانكه در داستان قبل بیان گردید) به دانشمند شامی رو كرد و فرمود: ((با این جوان ، اشاره به ((هشام بن حكم )) (شاگرد زبردست امام ) گفتگو كن )).

دانشمند شامی ، آمادگی خود را برای مناظره با هشام اعلام كرد و گفتگوی آنها در حضور امام صادق (ع ) به ترتیب زیر ادامه یافت :

دانشمند شامی : (خطاب به هشام ) ای جوان ! درباره امامت این مرد (امام صادق ) از من سؤ ال كن (می خواهم در این باره با تو گفتگو كنم ).

هشام (از بی ادبی و گستاخی مرد شامی به ساحت مقدس امام ) به گونه ای خشمگین شد كه بدنش می لرزید، در این حال به مرد شامی گفت : ((آیا پروردگارت خیز و سعادت بندگانش را بهتر و بیشتر می خواهد، یا بندگان ، خیر خود را نسبت به خود؟)).

دانشمند شامی : بلكه پروردگار، خیر بندگانش را بیشتر می خواهد.

هشام : خداوند برای خیر و سعادت انسانها چه كرده است ؟

دانشمند شامی : خداوند حجت خود را برای آنها استوار نموده ، تا پراكنده نگردند، و او بین بندگانش را در پرتو حجتش ، الفت ، و دوستی بخشد، تا نابسامانیهای خود را در پرتو دوستی ، سامان دهند، و همچنین خداوند بندگانش را به قانون الهی آگاه می كند.

هشام : آن حجت كیست ؟

دانشمند شامی : او رسول خدا است .

هشام : بعد از رسول خدا(ص ) كیست ؟

دانشمند شامی : بعد از پیامبر(ص )، حجت خدا، ((قرآن و سنت )) است .

هشام : آیا قرآن و سنت ، برای رفع اختلاف امروز ما سودمند است ؟

دانشمند شامی : آری .

هشام : پس چرا بین من و تو اختلاف است و تو برای همین جهت از شام به اینجا (مكه ) آمده ای ؟!

دانشمند شامی در برابر این سؤ ال خاموش ماند، امام صادق (ع ) به او فرمود: چرا سخن نمی گوئی ؟

دانشمند شامی : اگر در پاسخ سؤ ال هشام بگویم : قرآن و سنت ، اختلاف بین ما را رفع می كند، سخن بیهوده ای گفته ام ، زیرا عبارات قرآن و سنت ، دارای معانی گوناگون است ، و اگر بگویم : اختلاف ما در فهم قرآن و سنت ، به عقیده ما لطمه نمی زند و هر كدام از ما ادعای حق می كنیم ، در این صورت ، قرآن و سنت به ما سودی (در رفع اختلاف ) نبخشد، ولی همین استدلال (مذكور) به نفع عقیده من است ، نه بنفع عقیده هشام .

امام صادق : از هشام همین مساءله را بپرس ، كه پاسخ قانع كننده را از او كه وجودش سرشار از علم و كمال است ، می یابی .

دانشمند شامی : آیا خداوند شخصی را به سوی بشر فرستاده تا آنها را متحد و همآهنگ كند؟ و نابسامانیهایشان را سامان بخشد و حق و باطل را برایشان شرح دهد؟

هشام : در عصر رسول خدا(ص ) یا امروز؟

دانشمند شامی : در عصر رسول خدا (ص ) كه خود آن حضرت بود، ولی امروز، آن شخص كیست ؟

هشام : امروز همین شخصی كه در مسند نشسته (اشاره به امام صادق علیه السلام ) و از هر سو مردم به حضورش می آیند، (حجت و برطرف كننده اختلاف ما است ، زیرا) میراث دار علم نبوت است كه دست به دست از پدرانش به او رسیده است ، اخبار زمین و آسمان را برای ما بازگو می سازد.

دانشمند شامی : ((من چگونه بفهم كه این شخص (امام صادق ) همان حجت حق است ؟!))

هشام : هر چه می خواهی از او بپرس ، تا به حجت حق بودن او پی ببری .

دانشمند شامی : ای هشام با این سخن ، دیگر عذری برای من باقی نگذاشتی ، از من است كه بپرسم و با سؤ ال به حقیقت برسم .

امام : آیا می خواهی گزارش چگونگی سفر و مسیر راه مسافرت تو را از شام به اینجا، به تو خبر دهم ؟ كه چنین و چنان بود(امام بقدری از چگونگی سفر او را بیان كرد).

دانشمند شامی : (كه شیفته بیانات امام صادق (ع ) شده بود، حقیقت را دریافت و نور ایمان بر صفحه قلبش تابید و هماندم ) با شادمانی گفت : ((راست گفتی ، اكنون به خدا، اسلام آوردم )).

امام : بلكه اكنون به خدا ایمان آوردی ، و اسلام ، قبل از ایمان است ، به وسیله اسلام از یكدیگر ارث می برند و ازدواج كنند ولی ثواب بردن در پرتو ایمان است (تو قبلا مسلمان بودی ، ولی امامت مرا قبول نداشتی ، و اكنون با پذیرش امامت من ، به ثواب اعمالت می رسی ).

دانشمند شامی : صحیح فرمودی ، گواهی می دهم كه : ((معبودی جز خدای یكتا نیست ، و محمد(ص ) خدا است ، و تو جانشین اوصیاء پیامبر اسلام (ص ) هستی )).



در این هنگام امام صادق (ع ) درباره چگونگی مناظرات شاگردانش با دانشمند شامی (نامبرده ) چنین نظر داد:

به ((حمران )) فرمود: ((تو سخن خود را هماهنگ با حدیث ، به پیش ‍ می بری و به حق نائل می شوی )).

و به ((هشام بن سالم )) فرمود: ((تو در جستجوی یافتن حدیث ، می پردازی ، ولی توان و شناخت پیاده كردن آن را به طور صحیح نداری .))

و به ((مؤ من الطاق )) فرمود: ((تو بسیار با قیاس و تشبیه وارد بحث می شوی ، و از موضوع بحث خارج می گردی ، باطلی را بوسیله باطلی رد می كنی ، و باطل تو روشنتر است )).

و به ((قیس بن ماصر)) فرمود:((تو به گونه ای سخن می گویی كه آن را به حدیث پیامبر(ص ) نزدیكتر سازد، ولی دورتر شود، حق را با باطل مخلوط می كنی ، با اینكه حق اندك ، انسان را از باطل بسیار، بی نیاز می كند، تو و احول (مؤ من الطاق ) هنگام بحث از شاخه ای به شاخه ، دیگر می پرید و در این جهت دارای مهارت و زبردستی هستید.

یونس مس گوید: به خدا من فكر می كردم كه امام درباره هشام نیز همان را بگوید كه به قیس و احول فرمود، ولی (هشام را با عالیترین وصف ، ستود و) و در شاءن او چنین گفت :

((یا هشام لا تكاد تقع تلوی رجلیك ، اذا هممت بالارض ‍ طرت ))

:((ای هشام ! تو با هر دو پایه به زمین نمی خوری ، تا كارت به جائی برسد كه نزدیك است به زمین سقوط كنی ، در هماندم پرواز كنی )) (یعنی تا نشانه درماندگی را در خود احساس كردی ، با زبردستی ، خود را نجات می دهی .)

آنگاه به هشام فرمود: ((افرادی مانند تو باید با سخنوران ، مناظره كنند، مراقب باش كه در بحثها لغزش نكنی ،كه به خواست خدا، شفاعت ما از پیامدهای این گونه شیوه ، بحث و مناظره ، برای طراح و گرداننده چنین شیوه است )) (86)



و از گفتار امام صادق (ع ) در شاءن هشام بن حكم )) است :

((هشام مدافع حق ما و جلو برنده گفتار و راءی ما، و اثباتگر حقانیت ما، و كوبنده مطالب بیهوده دشمنان ما است ، كسی كه از او پیروی كند و افكار او را دنبال نماید، از ما پیروی كرده ، و كسی كه با او مخالفت نماید، با ما دشمنی نموده است )). (87)



مقامات ابراهیم (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(حضرت ابراهیم (ع ) یكی از پیامبران بزرگ خدا بود، در آغاز از طریق بندگی خدا به مقامی رسید كه خداوند او را به عنوان ((بنده خود)) پذیرفت ، سپس او در این مسیر به درجه ای رسید كه خداوند او را به عنوان ((پیامبر خودی )) پذیرفت ، سپس او در این مسیر به درجه ای رسید كه خداوند او را به عنوان ((رسول خدا)) پذیرفت ، سپس او در مسیر انجام وظیفه رسالت به درجه ای رسید كه خداوند او را به عنوان ((خلیل خود)) (دوست خالص خود) پذیرفت ، سپس به درجه ای رسید كه خداوند او را به عنوان ((امام مردم )) گردانید، وقتی كه خداوند این مقامات (بندگی ، نبوت ، خلیل بودن ، و رسالت ) را در وجود ابراهیم جمع كرد مانند این انگشتان كه كنار هم هستند - به او وحی كرد كه ای ابراهیم ! تو را ((امام مردم )) (پنجمین مقام ) گردانیدم .

مقام امامت به قدری در نظر ابراهیم (ع ) بزرگ آمد كه به خدا عرض كرد: ((پروردگار! و از فرزندان من هم ؟)).

خداوند فرمود: ((پیمان من (مقام امامت ) به ستمكاران (از فرزندان تو) نمی رسد)) (88)



واسطه بین ایمان و كفر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سه نفر از شاگردان امام صادق به نامهای : هاشم (صاحب البرید: رئیس ‍ پست ) و ابوالخطاب و محمد بن مسلم ، كنار هم نشسته بودند و درباره آنانكه امامت امامان بر حق (امام علی (ع ) تا امام صادق ) را نپذیرفته اند، بحث می كردند.

هاشم گفت : ((هر كس امامت آنها را نشناسد، كافر است )).

ابوالخطاب گفت : ((كافر نیست مگر حجت بر او اقامه شود، اگر حجت بر او اقامه شود، در عین حال ، آن را نپذیرفت كافر است )).

محمد بن مسلم گفت : در صورتی كافر است كه اگر انكار كند، و محض ‍ نپذیرفت ، موجب كفر نخواهد شد)).

این سه نفر در سفر حج ، به حضور امام صادق (ع ) رسیدند، نخست ، هاشم نزد امام (ع ) رفت و جریان را گفت ، امام صادق (ع ) به او فرمود: ((تو اكنون اینجا هستی ، ولی آن دو نفر (ابوالخطاب و محمد بن مسلم ) نیستند، برو هر سه نفر، امشب در كنار جمره وسطی در سرزمین منی نزد من بیائید)).

سه نفر نامبرده ، همان شب در كنار جمره وسطی ، به محضر امام صادق (ع ) شرفیاب شدند.

امام صادق (ع )، بالشی برداشت و به سینه خود نهاد و بر آن تكیه كرد و آنگاه به آن سه نفر رو كرد و فرمود:

((شما درباره غلامان و زنان و خاندان خود می گوئید؟ آیا آنها گواهی به یكتائی خدا، و رسالت پیامبر (ص ) نمی دهند؟ آیا آنها نماز و روزه و حج بجا نمی آورند؟)).

هاشم گفت : چرا آنها گواهی می دهند و این امور را انجام می دهند.

امام صادق : آیا آنچه شما بر آن هستید یعنی مساءله امامت را می شناسند و می فهمند؟

هاشم : نه ، نمی شناسند.

امام صادق : آنها از نظر شما چگونه هستند؟

هاشم : هر كس ، مقام امامت را نشناسد، كافر است .

امام صادق : سبحان الله ! آیا افرادی را كه سر راهها و كنار آبها(ی چاه ) سكونت نموده اید، ندیده ای ؟

هاشم : چرا، دیده ام .

امام صادق : آیا این افراد، گواهی به یكتائی خدا، و رسالت محمد(ص ) نمی دهند، و نماز و روزه و حج نمی آورند؟

هاشم : چرا، گواهی می دهند و این امور را انجام می دهند.

امام صادق : آیا آنها مساءله امامت را می شناسند؟

هاشم : نه ، نمی شناسند.

امام صادق : آنها از نظر شما چگونه اند؟

هاشم : هر كس امر امامت را نشناسد، كافر است .

امام صادق : عجبا! آیا تو خانه كعبه و طواف كنندگان آن را ندیده ای ؟

آیا مردم یمن را كه كنار كعبه می آیند و به پرده كعبه می چسبند (و دعا می كنند) ندیده ای ؟

هاشم : چرا، دیده ام .

امام صادق : آیا آنها به یكتائی خدا، و رسالت محمد(ص ) گواهی نمی دهند؟ و نماز و روزه و حج بجا نمی آورند؟

هاشم : چرا، هم گواهی می دهند و هم این امور را انجام می دهند.

امام صادق : آیا مساءله امامت را می شناسند؟

هاشم : نه ، نمی شناسند.

امام صادق : نظر شما درباره آنها چیست ؟

هاشم : هر كس امر امامت را نشناسد، كافر است .

امام صادق : عجبا! این سخن ، از گفتار خوارج است ( كه می گویند هر كس ‍ گناه كبیره یا اصرار بر گناه صغیره نمود، كافر است )، اگر بخواهد شما را آگاه كنم .

هاشم (كه دریافته بود، سخن امام بر ضد عقیده اوست ، و او در كنار دو نفر هم مباحثه اش ، محكوم می شود) در جواب گفت : نه .

امام صادق : ((برای شما، زشت است كه آنچه را از ما نشنیده اید(بر اساس ‍ راءی خود) بگوئید)).

هاشم می گوید: ((دریافتم كه امام صادق (ع ) ما را به تصدیق راءی ((محمد بن مسلم )) وا می دارد)) (كه افراد مذكور، اگر انكار امامت نكنند، كافر نیستند، بلكه واسطه ای بین مؤ من و كافر می باشند). (89)



پاسخ علی (ع ) به سه سؤ ال مهم (پیرامون دین و رهبری )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سلیم بن قیس می گوید: از امام علی (ع ) شنیدم كه مردی به حضورش آمد و این سه سؤ ال را كرد:

1- كمترین چیزی كه انسان با آن ، ((مؤ من )) می شود چیست ؟

2- كمترین چیزی كه انسان به خاطر آن ، ((كافر)) می گردد چیست ؟

3- كمترین چیزی كه انسان به خاطر آن ((گمراه )) می گردد، كدام است ؟

امام علی (ع ) در پاسخ سؤ الات فوق به ترتیب چنین فرمود:

1- كمترین چیزی كه انسان ، به وسیله آن ، مؤ من می شود:

آن است كه خداوند خود را به او بشناساند، و انسان به اطاعت از خدا اقرار نماید، و سپس خدا، پیامبرش را به او بشناساند، و او به اطاعت از پیامبر(ص ) اقرار نماید، و همچنین خداوند امام و حجتش را در زمین ، و گواهش را بر مردم (یعنی امام را)، به او معرفی كند، و او به اطاعت از امام ، اقرار نماید.

سلیم می گوید: من عرض كردم : ای امیرمؤ منان ، اگر چه به همه چیز جز آنچه را بیان كردی ، ناآگاه باشد؟

فرمود: آری ، در صورتی كه اگر به او امر كردند، انجام دهد، و نهی كردند، ترك كند.

2- كمترین چیزی كه انسان به خاطر آن كافر می شود:

آن است كه چیزی را كه خداوند از آن نهی كرده ، و گمان كند كه انجام آن روا است ، و خدا به آن دستور داده است ، و این پندار را دین خود قرار دهد (بدعتگذار گردد) و به این عقیده باقی بماند، و خیال كند كه آنچه را (به پندار او) خدا دستور داده ، باید خدا را بر اساس پرستش كرد، در صورتی كه چنین كسی شیطان را می پرستد.

3- كمترین چیزی كه انسان به خاطر آن ، گمراه می شود:

آن است كه حجت و گواه خدا بربندگانش را نشناسد، یعنی آن امامی را كه خداوند به اطاعت از او دستور داده ، و رهبریش را واجب كرده نشناسد.

سلیم می گوید: عرض كردم ، ((ای امیرمؤ منان ! آن حجت و گواهان الهی را برای من تعریف كن !)).

امام علی (ع ) در پاسخ فرمود:((آنها كسانی هستند كه خداوند (اطاعت ) آنان را (در قرآن ) قرین اطاعت خود و پیامبرش قرار داده و فرموده است :

یا ایها آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول واولی الامرمنكم

:((ای كسانی كه ایمان آورده اید، اطاعت كنید خدا را، و اطاعت كنید رسول خدا را، و اطاعت كنید صاحبان امر را)) (نساء- 59).

عرض كردم : ای امیرمؤ منان ، خدا مرا فدایت گرداند، این مطلب را روشنتر بیان كن .

فرمود: آنها (صاحبان امر) كسانی هستند كه رسول خدا(ص ) در آخرین خطبه اش ، در روز رحلتش فرمود:

((همانا من دو چیز را در میان شما گذارم كه پس از من تا وقتی كه به آن دو، چنگ زنید، هرگز گمراه نشوید:

1- كتاب خدا(قرآن ).

2- عترت من كه خاندان من هستند، زیرا خداوند لطیف و آگاه به من سفارش كرده كه آن دو از هم جدا نشوند(و همواره با هم هستند) تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد گردند، مانند این دو انگشت (كه برابر هم هستند) و دو انگشت اشاره خود را بهم چسبانید، و فرمود: و نمی گویم مانند این دو انگشت ، انگشت اشاره و وسطی را به هم چسبانید (یعنی با هم برابرند، نه اینكه یكی از آنها بر دیگری جلو بیفتد))

آنگاه فرمود:

((فتمسكوا بهما لاتزلوا تضلوا و لا تقدموهم فتضلوا))

:((پس به هر دوی اینها چنگ بزنید، تا لغزش نكنید و گمراه نگردید، و از آنها جلو نیفتید كه گمراه خواهید شد)). (90)



رجوع به امامان حق ، در امور نامعلوم



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابن طیار(یكی از شاگردان امام باقر و امام صادق ) در حضور امام صادق (ع ) بود، و یكی از خطابه های پدرش امام باقر(ع ) را در محضر امام صادق (ع ) خواند، تا به جمله ای رسید(كه ابن طیار، آن را نادرست بیان می كرد).

امام صادق (ع ) به او فرمود:((توقف كن و ساكت باش !)).

سپس فرمود: در اموری كه با آن روبرو می شوید و حكم آن را نمی دانید، وظیفه شما توقف و درنگ است (نه فتوای بدون علم )، و شما باید در این موارد نامعلوم ، به امامان هدایت (ع ) رجوع كنید، تا آنها راه راست را به شما نشان دهند، و گمراهی را از شما بردارند، و حق را به شما بشناسانند، خداوند می فرماید:

فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون

:((اگر نمی دانید، از اهل قرآن (كه همان امامان هدایت هستند) بپرسید)) (نحل -43، انبیاء- 7) (91)



مجموعه اردكان دین حق



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

اسماعیل بن جابر می گوید: به حضور امام باقر (ع ) رفتم و عرض كردم : ((می خواهم دین خودم را كه خدا را بر آن اساس ، می پرستم به شما عرض ‍ كنم )) (كه آیا مورد قبول شما هست یا نه ؟).

امام باقر: بگو و بیان كن .

اسماعیل : گواهی دهم كه معبودی جز خدای یكتا و بی همتا نیست ، و محمد(ص ) بنده خدا، و رسول او است ، و آنچه را محمد (ص ) از جانب خدا آورده به آن اقرار می كنم ، و علی (ع ) امام بر حق است و خداوند پیروی از او را واجب ساخته ، و بعد از او حسن (ع ) امام است و خداوند اطاعت از او را واجب نموده ، و بعد از او حسین (ع ) امام است ، و خداوند اطاعت از او را واجب نموده ، و بعد از او علی بن الحسین (ع ) امام است ، و خداوند، اطاعت از او را واجب نموده ، همین طور گفتم تا به خود امام باقر (ع ) رسید و عرض كردم : بعد از امام سجاد (ع )، امام بر حق تو هستی ، خدایت تو را رحمت كند.

امام باقر: ((هذا دین الله و دین ملائكته :)) ((دین خدا و دین فرشتگان خدا، همین است )) (92)



حكم قرآن ، همیشه زنده است



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابوبصیر می گوید: در محضر امام صادق (ع ) بودم و عرض كردم منظور از این آیه چیست كه خداوند می فرماید:

((انما انت منذر ولكل قوم هاد))

:((همانا توئی بیم دهنده ، و برای هر گروهی ، رهبری می باشد)) (رعد -7)

امام صادق : منظور از ((بیم دهنده ))، رسول خدا پیامبر اسلام (ص ) است ، و منظور از رهبر، علی (ع ) است ، آنگاه فرمود: ((آیا امروز رهبری هست ؟)).

ابوبصیر: آری فدایت گردم ، همواره در میان شما خاندان ، رهبری بوده و یكی پس از دیگری آمده اند و رفته اند و اكنون رهبری به شما رسیده است .

امام صادق : ای ابا محمد! خدا تو را رحمت كند (درست گفتی زیرا) اگر بنا بود آیه ای از قرآن در شاءن شخصی نازل گردد (مثل آیه فوق كه در شاءن پیامبر(ص ) و علی (ع ) نازل شده ) و وقتی كه آن شخص بمیرد، آن آیه هم بمیرد (و مصداقی نداشته باشد) و در نتیجه قرآن مرده است :

ولكنه حی یجری فیمن بقی كما جری فیمن مضی

:((ولی قرآن ، همیشه زنده تاریخ است كه (فرمان آن ) بر بازماندگان جریان دارد، چنانكه بر گذشتگان جریان داشت )) (93)



شناخت امام راستین ، در پرتو رهنمودهای قرآن



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر حضرت رضا(ع ) بود، آن حضرت در ((مرو)) خراسان بود، عبدالعزیزین مسلم می گوید: هنگامی كه امام رضا(ع ) به شهر ((مرو)) وارد شد، روز جمعه بود، من با دوستان در مسجد جامع این شهر، به گرد هم نشستیم ، حاضران درباره مساءله امامت سخن می گفتند، بحث و اختلاف در این باره بسیار شدید بود، من به حضور امام رضا(ع ) شرفیاب شدم و عرض كردم : ((مردم درباره مساءله امامت و رهبری ، اختلاف شدید دارند))، حضرت رضا (ع ) لبخندی زد و فرمود:

((ای عبدالعزیز! این مردم نفهمیدند و از آراء صحیح غافل شده و پرت گشته اند، این را بدان كه خداوند تا پیامبرش زنده بود، دین اسلام را كامل كرد، و همه قرآن را بر او نازل نمود، كه شرح هرچیز، و مسائل حلال و حرام و حدود و احكام و همه نیازهای مردم ، را در قرآن بیان نموده است ، و می فرماید:

ما فرطنا فی الكتاب من شیی ء

:((چیزی را در این كتاب (قرآن ) فروگذار نكردیم )) (انعام - 38).

و در جریان آخرین حج پیامبر(ص ) (حجة الوداع ) كه آخرین سال عمر پیامبر(ص ) بود، این آیه نازل گردید:

الیوم اكملت لكم دینكم واتممت نعمتی علیكم نعمتی ورضیت لكم الاسلام دینا

:((امروز دین شما را كامل كردم ، و نعمت خود را بر شما تكمیل نمودم ، و اسلام را به عنوان آئین (جاودان ) شما پذیرفتم )) (مائده - 3).

موضوع ((امامت و رهبری )) از تمام دین (تكمیل كننده دین ) است ، و پیامبر(ص ) از دینا نرفت مگر اینكه نشانه ها و اركان دین را برای مردم ، توضیح داد، و راه سعادت را به آنها روشن كرد، و آنها را به صراط حق كشانید، و حضرت علی (ع ) را به عنوان امام و رهبر مردم ، نصب كرد، و همه مسائل مورد نیاز مردم را بیان نمود، بنابراین هر كس گمان كند كه خداوند دینش را كامل نكرده ، كتاب خدا، قرآن را رد كرده است ، و كسی كه قرآن را رد كند، كافر می باشد.

سپس حضرت رضا(ع ) نشانه های امام بر حق را به طور مشروح بیان كرد، آنگاه فرمود:((آیا گمان می كنید كه امام در غیر خاندان رسول خدا(ص ) یافت می شود؟، آنانكه چنین گمان كنند، سوگند به خدا وجدانشان ، آنها را تكذیب می كند، و آرزوی بیهوده بردند. آنها انتخاب و گزینش خدا و رسول و اهلبیتش را رد كردند، و گزینش خود را پیروی كردند، در صورتی كه خداوند در قرآن (در آیات مختلف مانند آیه 66 سوره قصص و آیه 36 احزاب ، و 36 قلم و 24 محمد و 20 انفال ) می فرماید: مقام امامت اكتسابی نیست ، بلكه فضلی از سوی خداوند است كه به هر كس بخواهد و شایسته ببیند می دهد، بنابراین چگونه بر مردم رواست كه خودشان ، امام را انتخاب نمایند... این گونه افراد، كتاب خدا را پشت سر انداختند، در صورتی كه راه هدایت و شفا، در كتاب خدا است ، خداوند این گونه افراد را نكوهش كرده و(در آیه 50 قصص ) می فرماید:

و من اضل ممن اتبع هواه بغیر هدی من الله ان الله لایهدی القوم الظالمین

:((كیست گمراه تر از كسی ككه هوس خود را بدون هدایت الهی پیروی كند. همانا خداوند گروه ستمگر را هدایت نمی كند)). (94)

(نتیجه اینكه : اگر مردم مسلمان ، از روی انصاف و وجدان به قرآن مراجعه كنند و آیات آن را در مورد مقام رهبری ، بررسی نمایند، رهبر حق را خواهند شناخت ، و در پرتو هدایت قرآن ، اوصیاء و جانشینان پیامبر (ص ) را می یابند، و اختلافات رفع خواهد شد).



سوق دادن قرآن ، مردم را به سوی امامان (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(كمیت اسدی از شعرای زبردست عرب بود، و با اشعار ناب و پرمحتوای خود از حریم امامان معصوم (ع ) دفاع می كرد، او برادری داشت كه نامش ‍ ((ورد)) بود، كه وی نیز از علاقمندان مخلص خاندان رسالت بود).

روزی ((ورد)) به حضور امام باقر(ع ) آمد و گفت :

((قربانت گردم ، هفتاد سؤ ال به خاطر سپرده بودیم ، تا به محضر شما آیم و پاسخ آنها را از شما بشنوم ، اكنون كه به حضور شما آمده ام ، همه آنها را فراموش كردم .

(گفته بودم چو بیایم غم دل با تو بگویم



چه بگویم كه غم از دل برود، چون برت آیم ).



امام باقر: آیا یكی از آن سؤ الها را نیز به خاطر نداری ؟

ورد: آری تنها یكی از آنها یادم آمد.

امام : آن سؤ ال چیست ؟

ورد: اینكه خداوند (در آیه 43 نحل ، و 7 انبیاء) می فرماید:

فاساءلوا اهل الذكران ان كنتم لاتعلمون

:((اگر نمی دانید از اهل ذكر(افراد آگاه ) بپرسید))، منظور از ((اهل ذكر)) كیست (و این افراد آگاه كیانند؟).

امام باقر: ((آنها ما هستیم )).

ورد: پس بر ما است كه از شما بپرسیم ؟

امام باقر: آری .

ورد: آیا بر شما لازم است كه به سؤ الات ما پاسخ دهید؟

امام باقر: اختیار با ما است .

شخص دیگری از آن حضرت پرسید: ((همشهریان ما می پندارند منظور از ((اهل ذكر)) در آیه مذكور، یهود و نصاری هستند)).

امام باقر: اگر چنین باشد، پس لازم است كه آنها شما را به دین خود دعوت كنند(و بر شما لازم است كه دعوت آنها را بپذیرید)، سپس با دست به سینه اش اشاره كرد و فرمود: ((ما هستیم اهل ذكر، و ما هستیم سؤ ال شوندگان )) (95)



لزوم جستجو برای یافتن امام راستین



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبدالاعلی ، به حضور امام صادق (ع ) آمد، پیرامون مساءله امامت با او چنین مذاكره كرد:

عبدالاعلی : راویان اهل تسنن می گویند، پیامبر (ص ) فرمود:

((كسی كه بمیرد، ولی برای خود امام برنگزیده باشد، او به مرگ جاهلیت مرده است )) آیا این سخن درست است ؟

امام صادق : آری به خدا سوگند، درست است .

عبدالاعلی : امامی در مدینه از دنیا رفته ، و شخصی در خراسان زندگی می كند و نمی داند كه وصی آن امام كیست ؟، آیا همین دوری او از مركز، برای او عذر نیست ؟

امام صادق : نه ، برای او عذر نیست ، زیرا وقتی كه امام از دنیا رفت ، همان برهان و دلیل امامت ، در مورد وصی او نیز جاری است ، بنابراین كسانی كه در محل زیست امام هستند با همان برهان ، وصی امام را بجویند، و كسانی كه در فاصله دور زندگی می كنند، هنگامی كه وفات آن امام را شنیدند، بر آنها لازم است ، مسافرت كنند و امام حق را بجویند، همانا خداوند در قرآن (122 نساء) می فرماید:

فلولا نفر من كل فرقه منهم لیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون

:((چرا از هر گروهی ، طایفه ای از آنها كوچ نمی كنند تا در دین (و معارف اسلام ) آگاهی بیابند، و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود، آنها را انذار نمایند، تا (از مخالف خدا) بترسند و خودداری كنند.))

عبدالاعلی : اگر گروهی كوچ كردند، ولی بعضی از آنها در راه ، قبل از آنكه به محل اقامت امام برسد و وصی امام را بشناسد بمیرد، چه صورت دارد؟

امام صادق : آن كس كه در مسیر مرده ، مشمول این آیه است كه خداوند می فرماید:

و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله ورسوله ثم یدركه الموت فقد وقع اجره علی الله

:((و كسی كه از خانه اش به عنوان مهاجرت به سوی خدا و پیامبر او بیرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خدا است )) (نساء-122).

عبدالاعلی : بعضی از این جستجوگران به محل اقامت امام می رسند، و می بینند شما د ر خانه خود را بسته و به روی خود پرده آویخته اید، نه خود شما مردم را به امامت خود دعوت می كند، نه كسی ، افراد را به سوی شما راهنمایی می نماید، در این صورت آن جستجوگر (غریب ) چگونه امام راستین را بشناسد؟

امام صادق : به وسیله كتاب نازل شده (قرآن ) بشناسد؟

عبدالاعلی : خداوند در قرآن چگونه می فرماید؟

امام صادق : به نظرم قبلا در این مورد با من سخن گفته ای ؟

عبدالاعلی : آری .

در این هنگام امام صادق (ع ) آیاتی از قرآن را كه در شاءن امام علی (ع ) است ، قرائت فرمود، و گفتار رسول خدا(ص ) در مورد رهبری علی (ع ) و حسن و حسین (ع ) را خاطر نشان ساخت ، و این آیه را نیز خواند:

النبی اولی بالمومنین من انفسهم وازواجه امهالهم واولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی كتاب الله

:((پیامبر(ص ) نسبت به مؤ منان ، از خود آنها اولی (مقدمتر) است ، و همسران او مادران آنها (مؤ منان ) به حساب می آیند، و خویشاوندان نسبت به یكدیگر در آنچه خدا قرار داده ، اولی (و مقدمتر) هستند)) (احزاب 6)

(بنابراین امامت علی و حسن و حسین (علیهم السلام ) به دلیل آیات قرآن و گفتار پیامبر(ص ) است ، و امامت سایر امامان به دلیل آیه اولو الارحام ).

عبدالاعلی : مردم در مورد امام باقر(ع ) حرف می زنند و می گویند: چطور شد كه او در میان همه فرزندانش پدرش ، امام گردید، با اینكه : از نظر سن ، برادران بزرگتر از او (مانند زید) بودند، با توجه به اینكه مقام امامت به كوچكتر از او به دلیل كوچكتر بودنش رسید؟

امام صادق : صاحب مقام امامت با سه خصلت شناخته می شود كه تنها اختصاص به او دارد:

1- او نسبت به امام قبل ، (از جهت نسبت و علم و كمالات ) سزاوارتر و نزدیكتر از سایر مردم است .

2- وصی او(با تصریح او) می باشد.

3- سلاح و وصیت رسول خدا(ص ) نزد او است .

من دارای این نشانه ها هستم واین خصلتها در من وجود دارد...

پدرم هر آنچه (از نشانه های امامت ) بود به من سپرد...

عبدالاعلی : اگر آن شخص ، در وصیت امام قبل ، شریك داشته باشد، راه تشخیص وصی حقیقی چگونه خواهد بود.

امام صادق : با طرح مسائل ، و پرسشها، این موضوع مشخص می گردد (آنكس كه مسائل را به طور صحیح پاسخ داد، همین پاسخ صحیح ، دلیل حقانیت وصایت او است ) (96)

معرفی امامان بعد از پیامبر(ص )، از زبان آن حضرت



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

هنگامی كه آیه 71 سوره اسراء نازل شد:

یوم ندعوا كل اناس بامامهم

:((به یاد بیاور روزی را(روز قیامت ) كه هر گروهی را با رهبرشان می خوانیم .))

مسلمانان این آیه را از زبان پیامبر اكرم (ص ) شنیدند، پرسیدند: ((آیا تو امام و رهبر همه مردم نیستی ؟))

پیامبر: من رسول خدا به سوی همه انسانها هستم ، ولی بعد از من به زودی امامانی از جانب خدا، نصب می شوند كه از خاندان من هستند، آن امامان در میان مردم قیام كنند، ولی مردم آنها را تكذیب نمایند، زمامداران كفر و گمراهی ، و پیروان آنها، به امامان (ع ) ستم می نمایند، بدانید كه : هركس آن امامان را دوست بدارد و آنها را تصدیق و اطاعت كند، او از من است و بزودی با من ملاقات كند، آگاه باشید: هر كس كه به آنها ستم كند و آنها را تكذیب نماید، نه از من است ، و نه با من است ، و من از او بیزارم )). (97)



پنجاه سال در جستجوی رهبر آگاه



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(بریه یا ((بریهه )) از علمای هفتاد ساله مسیحی در عصر امام صادق (ع ) بود كه مسیحیان به وجود او افتخار می كردند، او مدتی بود كه عقیده اش ‍ نسبت به آئین مسیحیت ، سست شده بود، و به دنبال دین حق می گشت ، و با بسیاری از مسلمانان ، بحث و مناظره نموده بود، او همسر خدمتگزاری داشت كه مطالب دینی را با او در میان می گذاشت ، ولی با آنهمه بحث و بررسی ، هنوز به نتیجه نرسیده بود، تا اینكه شیعیان ، او را به ((هشام بن حكم )) یكی از شاگردان زبردست و دانشمند امام صادق (ع ) معرفی كردند.

بریهه روزی با جمعی از مسیحیان به مغازه هشام در كوفه رفتند، دیدند هشام به عده ای قرآن یاد می دهد، بریهه به هشام گفت :((با همه عالمان و متكلمان اسلام ، بحث و مناظره كرده ام ، ولی به نتیجه نرسیده ام ، اینك آمده ام با تو مناظره كنم )).

هشام در حالی كه خنده بر لب داشت ، به او گفت :((اگر از من معجزات حضرت عیسی مسیح (ع ) را می خواهید، ندارم سپس او سؤ الاتی درباره اسلام ، از هشام كرد، و پاسخ كافی شنید، آنگاه هشام از او سؤ الاتی درباره مسیحیت كرد، ولی او در پاسخ درمانده شد، سرانجام بریهه شرمسار شد، و همراهانش اظهار پشیمانی می كردند، و با این وضع متفرق شدند.

بریهه به خانه خود بازگشت و جریان ملاقات خود را با هشام را برای همسرش تعریف كرد، و همسرش گفت : اگر در جستجوی دین حق هستی ، غمگین نباش ، هر كجا حق را دیدی بپذیر، و در این مسیر، لجاجت نكن .

بریهه سخن او را پذیرفت ، و روز دیگر نزد هشام رفت و به او گفت : ((آیا تو معلم و رهبری نیز داری ؟))

هشام : آری .

بریهه : او كیست و در كجاست و در چه حال است ؟

هشام ، اندكی از نژاد، عصمت ، علم ، سخاوت و شجاعت امام صادق (ع ) را بیان كرد، و سپس گفت :((ای بریهه ! خداوند هر حجتی را كه بر مردم دورانهای گذشته منصوب نموده ، برای مردم دوران وسط و اخیر نیز، اقامه كرده ، و هیچگاه حجت خدا و دین از میان نرود)).

بریهه : سخن بسیار درستی گفتی آنگاه بریهه همراه همسر خود، با هشام به سوی مدینه رهسپار شدند، تا به حضور امام صادق (ع ) برسند. (98)

هشام همراه بریهه و همسر او (مسافرت طولانی بین كوفه و مدینه را به پایان رسانده ) به مدینه رسیدند) برای دیدار امام صادق (ع ) به خانه آن حضرت رفتند، در آنجا با امام كاظم (ع ) فرزند امام صادق (ع ) (كه در آن وقت كمتر از بیست سال داشت ) ملاقات نمودند.

هشام داستان خود با بریهه را برای امام كاظم (ع ) نقل كرد، در این هنگام امام كاظم (ع ) به بریهه فرمود:

((تا چه اندازه به كتاب دینت (انجیل ) آگاهی داری ؟

بریهه : آن را می دانم .

امام كاظم : تا چه اندازه اطمینان داری كه معنیش را بدانی ؟.

بریهه : به آن خوبی آگاه هستم ، و در این جهت ، اطمینان بسیار دارم .

آنگاه امام كاظم (ع ) مقداری از فرازهای كتاب انجیل را خواند، بریهه (آنچنان تحت تاءثیر جاذبه قرائت امام گرفت كه همنام نور ایمان بر سراسر قبلش تابید و) عرض كرد:

((ایاك كنت اطلب منذ خمسین سنة اومثلك ))

:((پنجاه سال است كه من در جستجوی تویا مانند تو بودم )). (99)



ملاقات عالم بزرگ مسیحی با امام صادق (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

بریهه ، عالم بزرگ مسیحیان ، از آن پس ، به خدا( و اسلام ) ایمان آورد، و در راه ایمان ، به خوبی ، استوار ماند، بانوئی كه همراهش بود نیز مسلمان شد، آنگاه هشام همراه بریهه و آن بانو به حضور امام صادق (ع ) رسیدند، و هشام جریان ملاقات حضرت كاظم (ع ) را با بریهه ، برای امام صادق (ع ) بازگو كرد.

امام صادق (ع ) این آیه (34 آل عمران ) را خواند:

ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم

:((آنها فرزندان و دودمانی بودند كه (از نظر علم و كمال )بعضی از بعض ‍ دیگر گرفته شده بودند، و خداوند شنوا و دانا است )).

یعنی حضرت كاظم (ع ) گلی از نژاد رسالت و نبوت است كه آن گونه بریهه را تحت تاءثیر قرار داده است .)

در این هنگام بریهه به امام صادق (ع ) عرض كرد:

((تورات و انجیل و كتابهای آسمانی كه بر پیامبران نازل شد، از كجا به دشت شما رسیده است ؟!)).

امام صادق : این كتابها از ناحیه خود آن پیامبران ، به ارث به ما رسیده است (منظور ارث معنوی و علمی است ) همانگونه كه آنها كتابهای آسمانی را می خواندند، ما هم می خوانیم ، و همانگونه كه آنها بیان می كردند، ما نیز بیان می كنیم .

و این را بدان كه :

ان الله لا یجعل حجة فی ارضه یساءل عن شیی ء فیقول : لا ادری

:((همانا خداوند حجتی در زمین خود نمی گذارد كه چیزی از او بپرسند و او بگوید: نمی دانم )) بلكه او قدرت پاسخگویی به همه سؤ الات را دارد)) (100)



سلاح پیامبر(ص ) در نزد امام صادق (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سعید سمان می گوید: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، دو نفر كه در مذهب زیدیه (معتقد به امامت زید بن امام سجاد) بودند به حضور آن حضرت رسیدند و پرسیدند:

((آیا در میان شما، امامی كه اطاعت از او واجب باشد، وجود دارد؟)).

امام صادق : ((نه )) (یعنی آن امامی كه مقصود شما است در نزد ما نیست .)

آن دو نفر گفتند: ((افراد مورد اطمینان از جانب شما خبر دادند كه شما به آن (اطاعت از امامی كه اطاعتش واجب است ) فتوا می دهی ، و اقرار می كنی و معتقد هستی (و آن زید است )، و آن افراد مورد اطمینان كه خبر داده اند: فلانی و فلانی هستند كه نامشان را می بریم ، و این افراد، دارای تقوا و كوشش در عبادت می باشند و دروغگو نیستند)).

امام صادق (ع ) خشمگین شد و فرمود:((من به آنها چنین دستوری نداده ام )).

وقتی كه آن دو نفر، آن حضرت را خشمگین یافتند، از آنجا بیرون رفتند.

سعید سمان می گوید: در این هنگام امام صادق (ع ) به من فرمود: ((آیا این دو نفر را می شناسی ؟)).

سعید: آری ، اینها اهل بازار ما هستند و به مذهب زیدیه ، اعتقاد دارند، و معتقدند كه : شمشیر پیامبر (ص ) در نزد عبدالله بن حسن (101)است .

امام صادق : خدا آنها را لعنت كند، دروغ می گویند، به خدا كه عبدالله بن حسن ، آن شمشیر را ندیده است ، نه با یك چشم و نه با دو چشم ، پدرش ‍ (حسن بن علی ((ع )) ) نیز آن را ندیده ، مگر اینكه در نزد علی بن الحسین (امام سجاد علیه السلام ) دیده باشد، اگر آن دو نفر راست می گویند، به ما بگویند كه چه علامتی در دسته و لبه تیغ آن شمشیر است ؟، همانا شمشیر پیامبر (ص ) در نزد من است ، و نیز پرچم و سپر و زره و كلاخود پیامبر(ص ) نزد من می باشد...، و آن اسمی كه نزد پیامبر(ص ) بود و وقتی كه آن را در جبهه جنگ ، بین مسلمین و كفار می گذاشت ، چوبه تیر دشمن به مسلمانان نمی رسید، در نزد من است ، و من می دانم ، و آنچه را فرشتگان آورده اند نزد من می باشد، ماجرای سلاح در میان خاندان ما همانند آن صندوق (تورات ) است كه در میان بنی اسرائیل بود، كه هر گاه این صندوق بر در هر خانه ای یافت می شد، نشانه اعطای نبوت صاحب آن خانه بود، و به هر كس از ما خانواده ، سلاح پیامبر(ص ) برسد دلیل امامت او است ، پدرم (امام باقر) زره رسول خدا (ص ) را پوشید، اندكی دامنش به زمین می كشید، من آن را پوشیدم ، گاهی به زمین می كشید و گاهی به زمین نمی كشید، و قائم ما كسی است كه هر گاه آن را بپوشد به اندازه قامتش است (نه كم و نه زیاد) (102)



گستره و مخزن علم امامان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابوبصیر می گوید: به محضر امام صادق (ع ) رفتم (و بین من و او درباره وسعت دامنه علم امامان (ع ) چنین سخن به میان آمد:

ابوبصیر: از شما سؤ الی دارم ، اگر در اینجا كسی (بیگانه ای ) نیست مطرح كنم .

امام صادق (ع ) پرده ای كه در آنجا بود بالا زد و به پشت پرده سر كشید، (كسی نبود) آنگاه فرمود: هر چه خواهی بپرس .

ابوبصیر: قربانت گردم ؛ شیعیان روایت می كنند كه پیامبر(ص ) هزار باب از علم را به علی (ع ) آموخت ، كه از هر باب آن ، هزار باب علم دیگر به روی علی (ع ) گشوده سد (آیا راست است ؟).

امام صادق : آری همچنین است .

ابوبصیر: به خدا سوگند كه علم حقیقی و كامل همین است .

امام صادق (پس از اندكی تاءمل ): آن ، علم است ولی علم كامل نیست ، همانا((جامعه )) در نزد ما است ، و مردم چه می دانند كه ((جامعه )) چیست ؟

ابوبصیر: ((جامعه )) چیست ؟

امام صادق : جامعه :، طوماری است به طول 70 ذراع از ذراع رسول خدا(ص ) كه آن طومار با املاء پیامبر(ص ) و خط علی (ع ) نوشته شده است ، همه حلال و حرام ، و همه مسائل موردنیاز مردم ، حتی جریمه خراش رساندن به بدن كسی ، در آن ذكر شده است .

ابوبصیر: آنگاه امام دست بر بدن من زد و فرمود:: ((آیا به من اجازه می دهی ؟)).

عرض كردم : ((من در اختیار شما هستم ، هر چه خواهی انجام بده )).

امام صادق (ع ) با دست مبارك ، مرا نشگون گرفت ، و فرمود: حتی جریمه این نشگون در جامعه ذكر شده است ، در این حال آن بزرگوار (مانند چهره نشگون گیرنده ) خشمگین به نظر می رسید.

عرض كردم : به خدا علم كامل همین است .

امام صادق (ع ): این نیز علم است ، ولی باز هم كامل نیست و پس از ساعتی سكوت فرمود:

همانا ((جفر)) در نزد ما است ، مردم چه می دانند ((جفر)) چیست ؟

ابوبصیر: جفر، چیست ؟

امام صادق : جفر مخزنی از چرم است كه علم پیامبران و اوصیاء آنها، و دانش دانشمندان گذشته بنی اسرائیل در آن ثبت شده است .

ابوبصیر: علم كامل همین است .

امام صادق : این نیز علم است ، ولی علم كامل نیست ، باز پس از ساعتی سكوت ، فرمود:((مصحف فاطمه )) در نزد ما است ، مردم چه می دانند كه مصحف فاطمه (س ) چیست ؟

ابوبصیر: مصحف فاطمه (س ) چیست ؟

امام صادق : ورقهای نوشته شده ای است كه حجم آن سه برابر قرآن هائی است كه در دست شما است ، ولی به خدا حتی یك حرف قرآن هم در آن نیست (الفاظ قرآن و تفسیرهای ظاهری آیات قرآن در آن نیست ، ولی روح و معانی عمیق قرآن در آن است ).

ابوبصیر: به خدا، علم كامل ، همین است .

امام صادق : ((این هم ، علم است ، ولی علم كامل نیست ))، و پس از ساعتی سكوت فرمود: علم گذشته و آینده تا روز قیامت در نزد ما است .

ابوبصیر: به خدا علم كامل همین است .

امام صادق : این نیز علم است ، ولی علم كامل نیست .

ابوبصیر: فدایت شوم ، پس علم كامل چیست ؟

امام صادق :

((ما یحدث بالیل و النهار، الامر بعد الامر، و الشیی ء بعد الشیی ء الی یوم القیامة :))

:((علم كامل آن است كه در هر شب و روز در مورد هر امر و چیزی پس از امر و چیز دیگر پدید آید)) (103)(یعنی همان مخزن علم نبوی ، و الهاماتی كه ساعت به ساعت از جانب خدا بر قلب امامان (ع ) افاضه می گردد، و آنها در پرتو آن ، بر همه مسائل آگاه می شوند).



سرچشمه علم امامان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مخزومی می گوید: در محضر امام صادق (ع ) بودیم ، میمون قداح غلام آن حضرت نیز بود، در این هنگام ، ((عباد بن كثیر)) عابد شهر بصره ، و ابن شریح ، فقیه مردم مكه به حضور آن حضرت ، وارد شدند.

عباد از امام صادق (ع ) پرسید:((جسد مبارك رسول خدا (ص ) چند پارچه كفن شد؟)).

امام صادق : در سه پارچه ، كه در دو پارچه آن صحاری (قریه ای در یمن ) بود، و یك پارچه آن حبره (نوعی برد یمنی ) بود پارچه برد كمیاب بود(از این رو دو پارچه دیگر، صحاری شد).

صورت عباد با شنیدن این سخن ، در هم شد (كه چطور كمیاب بود؟).

امام صادق (ع ) (برای اینكه عباد را متوجه كندكه علم امامان از سرچشمه علم پیامبر می باشد و سخن آنها مطابق حق است ) به او فرمود:

((آن درخت خرمای (كه هنگام تولد عیسی (ع )، مریم به خوردن خرمای آن درخت ماءمور شد) از خرمای ((عجوه )) (بهترین نوع خرما) بود، و از آسمان فرود آمد، بنابراین هر چه از ریشه آن روئید، عجوه شد، و آنچه هسته آن از این سو و آن سو بدست آمد و كاشته شد ((خرمای لون )) (خرمای پست ) شد)).

هنگامی كه آنها از حضور امام صادق (ع ) بیرون رفتند، عباد به ابن شریح گفت : ((به خدا این مثالی را كه امام درباره من زد، نفهمیدم چه بود؟)).

ابن شریح گفت این غلام (میمون بن قداح ) می داند، زیرا او از این خاندان است (و نزد آنها بزرگ شده ).

عباد، به میمون گفت : معنی این مثال ، چه بود؟

میمون گفت : آیا فرموده امام را نفهمیدی ؟

عباد گفت : نه به خدا نفهمیدم .

میمون گفت : امام صادق (ع ) با ذكر این مثال ، نسبت خود را به رسول خدا(ص ) بیان كرد، و به تو خبر داد كه او فرزند رسول خدا(ص ) و علم آن حضرت در نزد او است ، و (مانند خرمای عجوه ) آنچه از طرف آنها آید سالم و درست است (و سرچشمه اش وحی آسمانی است ، چنانكه اصل خرمای عجوه از آسمان است ) ولی آنچه كه از این سو و آن سو آید، و مربوط به وحی و پیامبر(ص ) نیست ، مانند هسته خرمای لون (پست ) است كه از این سو و آن سو می آید (بنابراین ، سخن امام صادق (ع ) در مورد پارچه های كفن پیامبر (ص ) درست است ، نه دیگران ) (104)



نقش پذیرش رهبر حق ، در قبولی اعمال نیك



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبدالله بن یغور می گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم : ((من در میان مردم هستم و با آنها همواره تماس دارم ، ولی تعجب بسیار می كنم از افرادی كه پیرو شما نیستند و به دنبال فلان و فلان (طاغوتهای عصر) می روند اما دارای صفات خوبی مانند: درستكاری ، امانت داری و وفای به عهد می باشند، ولی از سوی دیگر افرادی را می بینیم كه پیرو شمایند و امامت شما را پذیرفته اند، اما راستگو و امانت دار و وفا كننده به عهد و پیمان نیستند!)).

امام صادق (ع ) با شنیدن این گفتار، راست نشست در حالی كه نشانه خشم در چهره اش بود، فرمود:

((هركس كه تابع رهبر ستمگری است كه از جانب خدا تعیین نشده ، چنین كسی گر چه دینداری كند، دین ندارد، و هر كس تابع امام بر حق باشد(گر چه در اعمالش كوتاه بیاید) بر او سرزنشی نیست )). (105).

گفتم : براستی چنین است ؟

فرمود: آری چنین است .

آنگاه فرمود: مگر سخن خدا را نشنیده ای كه می فرماید:

الله ولی آمنوا یجرجهم من الظلمات الی النور

:((خداوند ولی و سرپرست كسانی است كه ایمان آورده اند، آنها را از ظلمت ها به سوی نور بیرون می برد)) (بقره - 257).

یعنی : از تاریكیهای گناهان به سوی نور توبه و آمرزش و نور ولایت و رهبری امامان حق و عادل كه از جانب خدا تعیین شده اند.

سپس خدا می فرماید:

والذین كفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی ظلمات

:((ولی كسانی كه كافر شدند، سرپرست های آنها، طاغوت می باشد كه آنها را از نور به سوی ظلمتها بیرون می برد)).

منظور از این آیه این است ك آنها دارای نور اسلام بودند، ولی چون از هر امام ستمگری كه از جانب خدا تعیین نشده بود، پیروی كردند، به همین خاطر از نور اسلام به سوی تاریكیهای كفر كشیده شدند( و طبق قسمت آخر آیه فوق ) خداوند آنها را اهل دوزخ معرفی می كند و می فرماید:فاولئك اصحاب النار هم فیها خالدون : ((پس آنها اهل آتش هستند و در آن جاودانه خواهند ماند)) (106)



گفتگوی الیاس (ع ) با امام باقر (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(الیاس (ع ) از پیامبرانی است كه طبق بعضی از روایات ، هنوز زنده است ، او در یكی از ملاقاتهای خود با امام باقر (ع )، گفتگویی دارد كه خلاصه آن چنین است :)

امام صادق (ع ) می گوید: پدرم امام باقر (ع ) در مكه بود و طواف كعبه اشتغال داشت ، در این هنگام مردی نقابدار دیده شد كه هفت شوط امام (ع ) را قطع كرد، و آن حضرت را به سوی محل صفا آورد، مرا نیز دعوت كرد، به صفا رفتم و با هم سه نفر (امام باقر، مرد نقابدار و من ) شدیم .

نقابدار به من گفت : خوش آمدی ای پسر پیغمبر! سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت : ((خیر و بركت خدا بر تو باد ای امین خدا، بعد از پدرانش )).

سپس آن مرد نقابدار متوجه پدرم (امام باقر) شد و گفت :

ای ابا جعفر! اگر می خواهی تو به من خبر بده ، و اگر می خواهی من به تو خبر دهم ، اگر می خواهی تو از من بپرس یا من از تو بپرسم ، اگر می خواهی تو مرا تصدیق كن ، یا من تو را تصدیق نمایم .

امام باقر: همه اینها را می خواهم و آمادگی برای همه دارم .

مرد نقابدار: بنابراین نبادا زبانت به سؤ ال من ، غیر از آن را كه در قلبت هست به من بگوید.

امام باقر: چنین كاری را كسی می كند كه در دلش دو علم مختلف و متضاد باشد، و خداوند از علمی كه در آن دوگانگی هست ، امتناع دارد(یعنی منشاء علم ما از ذات پاك خدا است ، از این رودر علم دوگانگی و تضاد نیست ).

مرد نقابدار: سؤ ال من از همین جا آغاز می گردد كه به قسمتی از آن پاسخ دادی ، اكنون بفرمائید: ((چه كسی به علمی كه در آن دوگانگی و اختلاف نیست آگاه است ؟)).

امام باقر: تمام این علم نزد خدا است ، ولی آنچه برای بندگان لازم است نزد ((اوصیاء)) است .

مرد نقابدار، نقاب خود را باز كرد و با چهره بر افروخته ، راست ، نشست و گفت : ((من برای همین مقصود به اینجا آمده ام و این گونه علمی می خواستم ))، سپس پرسید:

اوصیاء، آن علم بی اختلاف را چگونه می دانند و تحصیل می كنند؟

امام باقر: همانگونه كه رسول خدا می دانست وتحصیل می كرد( از راه وحی والهام ) با این فوق كه پیامبر(ص ) آنچه را می دید اوصیاء نمی بینند، زیرا او پیغمبر بود ولی اینها ((محدث )) (دریافت كننده خبر از فرشتگان ) هستند، پیامبر(ص ) بر خدا(در معراجها) وارد می شد و وحی الهی را می شنید، ولی اینها آن را نمی شنوند...

تا اینكه امام باقر(ع ) به آن مرد نقابدار فرمود:((دلم می خواست با چشمت مهدی این امت (حضرت ولی عصر - عج ) را می دیدی ، در حالی كه فرشتگان ، روح های كافران مرده و با شمشیر آل داود (ع )، بین زمین و آسمان ، عذاب می كنند، و همچنین ارواح زندگان كافراان را كه در زمین هستند به آنها ملحق می سازند.

مرد نقابدار در همین هنگام ، شمشیری برآورد و گفت :

هاان هذا منها: ((هان ! این شمشیر از همان شمشیرها است )).

امام باقر: ((آری ، سوگند به كسی كه محمد(ص ) را برای هدایت بشر برگزید، چنین است )).

در این هنگام آن نقابدار، نقاب خود را كاملا كنار زد و خود را معرفی كرد و گفت : ((من الیاس هستم ، سؤ الات من به خاطر بی اطلاعی خودم نبود، بلكه می خواستم این گفتگو موجب قوت قلب اصحاب ت شود.... (107)



چگونگی علم اوصیاء در شب قدر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی به حضور امام جواد(ع ) آمد و گفت : ((ای پسر رسول خدا(ص ) بر من خشم نكن )).

امام جواد: چرا؟ و برای چه ؟

پرسنده : به خاطر آنچه می خواهم از شما می پرسم .

امام جواد: بپرس .

پرسنده : آیا خشم نمی كنی ؟.

امام جواد: نه خشم نمی كنم .

پرسنده : اینكه (طبق آیه 4 سوره قدر) فرشتگان و جبرئیل از آسمان فرود می آیند، در مورد فرود آنها به حضور اوصیاء رسول خدا (ص ) و آوردن امری نزد آنها، سؤ الم این است كه : ((آیا اوصیاء، آن امر را كه نزدشان آورده شده ، قبلا می دانسته اند یا نمی دانسته اند؟ با توجه به اینكه هنگام رحلت پیامبر(ص )، همه علوم پیامبر(ص ) به علی (ع ) تحویل داده شد)) (و بعد به اوصیای دیگر).

امام جواد: ای مرد! مرا با تو چه كار، چه كسی تو را نزد من فرستاد؟

پرسنده : دست تقدیر، به خاطر دریافت دین ، مرا نزد تو آورده است .

امام جواد: اكنون برای تو بیان می كنم ، خوب توجه كن ؛ همانادر همان هنگام كه رسول خدا(ص ) به معراج رفت ، خداوند او را به علم گذشته و آینده آگاه كرد، و قسمت زیادی از آن علم ، مجمل و سربسته و كلی بود كه توضیح آن (و روشن نمودن مصادیق آن ) در شب قدر می آمد.

علی (ع ) نیز همان علم را بطور سربسته و كلی می دانست ، ولی توضیح و شاخه های روشن آن علم ، در شب قدر برای او می آمد.

پرسنده : مگر آن علوم كه در نزد پیامبر(ص ) بود، تفسیری نداشت .

امام جواد: چرا، همانها دارای تفسیر بود، ولی دستور آن ، و پیاده نمودن جزئیات آن در شبهای قدر برای اوصیاء می آمد.

پرسنده : آیا برای ما روا است كه بگوئیم ، اوصیاء چیزهائی می دانند كه پیامبران نمی دانستند.

امام جواد: نه ، بلكه وصی هر پیامبری ، علم همان پیامبر را می داند، نه زیادتر از آن را، چگونه می شود كه وصی پیامبری ، علمی غیر از آنچه را كه از آن پیامبر(ص ) به او منتقل شده بداند؟ (108)



بیزاری امام صادق (ع ) از غلو كنندگان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سدیر یكی از شاگردان امام صادق (ع ) نزد آن حضرت آمد و گفت : ((گروهی معتقدند كه شما خدا و معبود هستید، و برای این عقیده خود به این آیه (84 سوره زخرف ) استدلال می كنند.

و هو الذی فی السماء و فی الارض اله

:((او معبودی است كه هم در آسمان خدا است ، هم در زمین )) (یعنی شما خدا و معبودی روی زمین هستید).

امام صادق : ای سدیر! شنوائی ، بینائی ، پوست ، گوشت ، خون و موی من از این گروه بیزار است ، و خدا از آنها بیزار است ، این گروه در دین من و در دین پدران من نیستند، خداوند در روز قیامت مرا با آنها جمع نكند مگر اینكه نسبت به آنها خشمگین است .

سدیر: در نزد ما گروهی هستند كه معتقدند شما پیغمبران خدا هستید، و برای عقیده خود، این آیه (54 مؤ منون ) قرآن را می خوانند:

یا ایها الرسل كلوا من الطیبات واعملوا صالحا انی بما تعملون علیم

:((ای رسولان ، از چیزهای پاكیزه بخورید، و كار شایسته كنید كه من به رفتار شما آگاهم )).

امام صادق : ((ای سدیر! گوش ، چشم ، مو، پوست ، گوشت و خون من از آنها بیزار است و خداوند و رسولش از آنها بیزارند، آنها از دین من و دین پدرانم ، خارج هستند، خداوند در قیامت مرا با آنها جمع نكند مگر اینكه نسبت به آنها خشمگین می باشد)).

سدیر: پس شما كیستید، و در چه سطحی قرار دارید؟

امام صادق : ((ما مخزن علم خدا، و ترجمه كننده امر خدا، هستیم ، ما معصوم می باشیم ، خداوند به انسانها فرمان داده كه از امر ما اطاعت كنند، و از نافرمانی ها ما نهی كرده است ، ما ((حجت رسا و كامل )) از طرف خدا بر تمام مخلوقات زیر آسمان و روی زمین می باشیم )) (109)



انتقال ((روح القدس )) از پیامبر(ص ) به امامان (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مفضل بن عمر(یكی از شاگردان برجسته امام صادق علیه السلام بود، او) می گوید: از آن پرسیدم : با اینكه امام (معصوم ) در میان اطاقی است كه پرده اش آویخته است ، چگونه به آنچه در اطراف سراسر زمین است ، آگاهی دارد؟

امام صادق : خداوند((پنج روح )) را در پیامبر(ص ) قرار داد كه عبارتند از:

1- روح زندگی ؛ كه بوسیله آن بجنبد و حركت كند.

2- روح قوه ؛ كه به وسیله آن قیام و كوشش كند.

3- روح تمایلات نفسانی ؛ كه به وسیله آن بخورد وبیاشامد و با همسران خود آمیزش نماید.

4- روح ایمان ؛ كه به وسیله آن ، ایمان بیاورد و به عدالت رفتار كند.

5- روح القدس كه به وسیله آن مسئولیت مقام نبوت را به عهده بگیرد و اجرا نماید.

سپس فرمود:((هنگامی كه پیامبر اسلام (ص ) رحلت فرمود، روح القدس ، از وجود او، به امام (جانشین او) انتقال یابد، با توجه به اینكه : روح القدس ، خواب و غفلت و سركشی و بیهوده گری ندارد، ولی چهار روح دیگر دارای خواب و غفلت و سركشی و یاوه گری هستند، و روح القدس كان یری به : ((و با روح القدس ، همه چیز دیده و دریافت می شود)). (110)



قضاوت سلیمان ، و جانشینی او از داود(ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حضرت داود(ع ) (از پیامبران خدا بود سالها در میان قوم خود، به هدایت مردم پرداخت ، در اواخر عمر) از طرف خدا به او وحی شد: ((از خاندان خود، وصی و جانشین برای خود تعیین كن )).

حضرت داود(ع ) چندین فرزند(از همسران مختلف ) داشت ، یكی از پسرانش نوجوانی بود كه مادر او نزد حضرت داود(ع ) به سر می برد، و داود(ع ) مادر او را(كه یكی از همسرانش بود) دوست داشت .

حضرت داود(ع ) پس از دریافت وحی مذكور، نزد آن همسرش آمد، و به او گفت :((خاندان به من وحی كرده تا از خاندانم ، یكی از آنها را برای خود وصی و جانشین قرار دهم )).

همسر داود: خوب است كه آن وصی ، پسر من باشد.

داود: من نیز، قصدم همین بود، ولی در علم حتمی خدا گذشته كه وصی من ((سلیمان )) (پسر دیگرم )) هست .

از سوی خدا وحی دیگری به داود(ع ) شد كه قبل از رسیدن فرمان من شتاب نكن .

از این وحی ، چندان نگذشت كه دو نفر مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داود(ع ) برای قضاوت آمدند، آنها به داود(ع ) گفتند: یكی از ما دامدار است ، و دیگری باغدار می باشد.

خداوند به داود(ع ) وحی كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن و به آنها بگو هر كس در میان شما در مورد نزاع این دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحیح كند او وصی تو بعد از تو است .

حضرت داود (ع ) پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آنها گفت ، آنگاه باغدار و دامدار، جریان دعوای خود را چنین بیان كردند.

باغدار: گوسفندهای این مرد دامدار به میان زراعت من آمده اند و به زراعت من صدمه زده اند.

دامدار: من اطلاع نداشتم ، آنها حیوانند و خودشان به محل زراعت او رفته اند.

در میان پسران داود(ع ) هیچكدام سخنی نگفت ، جز سلیمان (ع ) كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود:

((ای باغدار! گوسفندان این مرد، چه وقت به باغ تو آمده اند؟)).

باغدار: شبانه آمده اند.

سلیمان : ( خطاب به دامدار) ای صاحب گوسفندان ، من قضاوت كردم كه بچه ها و پشم امسال گوسفندان تو، مال باغدار است (زیرا دامدار در شب ، لازم بود كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند).

داود(ع ) به سلیمان گفت : چرا قضاوت نكردی كه صاحب گوسفند گوسفندان خود را به باغدار بدهد؟ با اینكه علمای بنی اسرائیل پس از قیمت گذاری و سنجش دریافته اند كه قیمت گوسفندهای صاحب گوسفند برابر قیمت انگور(آن سال ) باغ است .

سلیمان : قضاوت من از این رو است كه درختهای انگور از ریشه ، قطع و نابود نشده اند، و تنها بار و میوه آنها خورده شده است ، و سال آینده بار می دهند.

خداوند به داود(ع ) وحی كرد، قضاوت صحیح در این حادثه ، همان قضاوت سلیمان (ع ) است ، ای داود! تو چیزی را خواستی و ما چیزی دیگری را(تو خواستی كه پسرت كه مادرش را دوست داری ، جانشین تو گردد، ولی ما خواستیم ، سلیمان (ع ) وصی تو شود).

حضرت داود(ع ) نزد همسر مورد علاقه آمد و گفت :((ما چیزی را خواستیم و خدا چیز دیگر را خواست ، جز آنچه را كه خدا می خواهد، واقع نمی شود، ما در برابر فرمان الهی تسلیم و خشنود هستیم .))

آنگاه امام صادق (ع ) پس از بیان این داستان ، فرمود: ((ماجرای امامان و اوصیاء نیز همین گونه است ، آنها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمایند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به دیگری بدهند. (111)



سه نشانه امامت



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(عصر امام صادق (ع ) بود، بحث و بررسی ، پیرامون مساءله امامت و مقام رهبری ، و ویژگیهای یك رهبر اسلامی ، از بحثهای داغ بود و همه جا از آن سخن به میان می آمد).

عبدالاعلی به محضر امام صادق (ع ) رفت و پرسید: كسی كه منصب امامت را غضب كرده و بناحق ادعای امامت می كند، ما چگونه و با چه دلیل او را محكوم و رد كنیم ؟

امام صادق : از او مسائل حلال و حرام سؤ ال می شود،(و چون از پاسخ دادن درمانده می شود، همین دلیل رد كردن او خواهد بود).

امام صادق (ع ) برای روشن شدن موضوع ، توضیح دیگری این گونه داد: سه دلیل وجود دارد كه هر كدام از آنها جز برای امام بر حق ، حاصل نمی شود، به این سه دلیل ، نشانه رهبر شایسته است :

1- او(از جهت خویشاوندی و سایر كمالات ) نزدیكترین و سزاوارترین شخص ، نسبت به امام سابق است .

2- سلاح پیامبر اسلام (ص ) در نزد او می باشد.

3- وصیت امام سابق در مورد ااو، مشهور بین مردم باشد، به گونه ای كه وقتی وارد شهر گردی و از كوچك و بزرگ پرسیدی كه امام سابق ، بر چه كسی وصیت كرد، آنها در پاسخ بگویند: به فلان كس پسر فلان كس ‍ (112)



نشانه های امام معصوم (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حضرت رضا(ع ) در خراسان بود، ابوبصیر(كه از شاگردان و شفتگان امامان (ع ) بود) به محضر امام رضا(ع ) آمد و چنین پرسید:

به چه دلیل و نشانه ، امام بر حق (معصوم ) شناخته می شود؟

امام رضا: به چندین خصلت :

1- سفارشی از پدرش ، كه به امامت او اشاره كند(مانند تصریح به امامت او، یا وصیت به او و...).

2- از هر چه بپرسند، بی درنگ به پاسخ سؤ الات مردم ، بپردازند.

3- اگر در محضرش ، سكوت كنند، او آغاز گر سخن (و میدان دار مجلس ) باشد.

4- و از حوادث فردا خبر دهد.

5-و با هر لغتی با مردم بتواند سخن بگوید.

سپس امام رضا(ع ) به ابوبصیر فرمود: قبل از آنكه از این مجلس خارج گردی ، نشانه ای را به تو نشان می دهم ، در همین هنگام مردی از مردم خراسان به حضور امام رضا(ع ) رسید و با زبان عربی با امام رضا(ع ) سخن گفت ، ولی امام رضا(ع ) با زبان فارسی به او پاسخ می داد.

مرد خراسانی گفت :((قربانت گردم ! سوگند به خدا، مرا از سخن گفتن به زبان فارسی باز نداشت جز اینكه گمان كردم شما زبان فارسی را خوب نمی دانید)).

امام رضا: عجبا! اگر من نتوانم پاسخ تو را با زبان فارسی به خوبی بدهم ، پس ‍ برتری من بر تو به چیست ؟

سپس امام رضا(ع ) به ابوبصیر فرمود:((ای ابا محمد! همانا زبان احدی از مردم ، از امام مخفی نمی ماند، بلكه امام ، زبان پرندگان و حیوانات و هرگونه جاندار را می داند، كسی كه این ویژگیها را نداشته باشد، او امام بر حق نخواهد بود. (113)



فرشته رابط بین مردم و امام



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر حضرت رضا(ع ) بود، مردم درباره عمود(نور) سخن بسیار می گفتند، یكی از شاگردان آن حضرت به نام یونس ، به حضور امام رضا(ع ) رسید و عرض كرد: مردم درباره ((عمود)) (كه برای امام برداشته می شود) سخن پراكنده و بسیار به میان می آورند، منظور از آن چیست ؟

امام رضا: ای یونس ! اعتقاد تو چیست ؟ آیا خیال می كنی عمودی از آهن است كه برای امام تو برافراشته می گردد؟

یونس : نمی دانم .

امام رضا: بلكه منظور از آن ، فرشته گماشته شده ای است كه در هر شهر، اعمال مردم آن شهر رابه خدمت امام عرضه می كنند.

یونس این جریان را برای محمدبن عیسی و ابن فضال (دو نفر از دوستانش ) نقل كرد، ابن فضال برخاست و سر یونس را بوسید و گفت : ((خدا تو را رحمت كند كه همواره حدیث راست را كه در پرتو آن خداوند، مشكل ما را می كشاید، برای ما می آوری و به سمع ما می رسانی )) (114)



اهمیت ولایت امامان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از شاگردان امام باقر(ع ) به نام سدیر در مراسم حج شركت كرد، و مشغول طواف كعبه بود و آن را به پایان رسانید و از كنار كعبه بیرون آمد، در این هنگام امام باقر(ع ) برای طواف ، به سوی كعبه می رفت ، امام باقر(ع ) با سدیر رخ به رخ شد، دست سدیر را گرفت و رو به كعبه ایستاد و فرمود:

ای سدیر! همانا مردم ماءمور شده اند كه نزد این سنگها(ی كعبه ) بیایند و آن را طواف كنند، سپس نزد ما بیایند، و ولایت خود را نسبت به ما اعلام نمایند(و بگویند ما امامت شما را پذیرفته ایم و پیوند دوستی با شما برقرار ساخته ایم ، حج بدون ولایت ، حج ناقص است ) و همین است معنی این آیه كه خداوند می فرماید:

و انی لغفار لمن تاب وامن وعمل صالحا ثم اهتدی

:((و همانا من كسانی را كه توبه كنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدایت شوند، می آمرزم )) (طه -82).

در این هنگام امام باقر(ع ) با دست به سینه خود اشاره كرد و فرمود: الی ولایتنا:((به سوی ولایت ما)) (كه هدایت ، بدون ولایت ناقص ‍ است ).

سپس فرمود: ای سدیر! آن كسانی كه مردم را از ولایت ما باز می دارند، به شما راهنمائی كنم ، آن دو نفر درا كه در مسجد می بینی با جمعی به گردهم نشسته اند (اشاره به ابوحنیفه و سفیان ثوری ) اینها افرادی هستند كه دور از هدایت الهی و دور از سند آشكار، مردم را از دین خدا باز می دارند، این افراد پلید اگر در خانه خود بنشینند، مردم به جستجوی امام بر حق برمی خیزند، وقتی كه كسی را نیافتند تا آنها را به سوی خدا و رسولش خبر دهد، به سراغ ما می آیند و ما دستورهای خدا و رسولش را به آنها خبر دهم . (115)



تماس فرشتگان با امامان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

كردین بصری می گوید: (من به یك نوع بیماری هاضمه مبتلا بودم ، به طوری كه ) در شبانه روز بیش از یك وعده غذا نمی خورم ، از این رو وقتی به حضور امام صادق (ع ) می رسیدم كه فكر می كردم سفره بر چیده شده ، و سعی داشتم در چنین وقتی به محضرش بروم ، تا آن حضرت مرا به خوردن غذا دعوت نكند، اما گاهی به حضور آن بزرگوار می رفتم ، آن حضرت سفره می طلبید، من هم همراه آن حضرت غذا می خوردم ، ولی هیچگونه ناراحتی و درد، احساس نمی كردم ، اما اگر در منزل شخصی دیگر غذا می خوردم ، ناراحتی هاضمه و نفخ شكم ، مرا بی قرار می كرد.

این موضوع را به امام صادق (ع ) عرض كردم ، و خواستم راز آن را به من بگوید.

فرمود: ((ای ابوسیار! تو در اینجا غذای افراد صالحی را می خوری كه فرشتگان با آنها روی فرششان ، مصافحه می كنند.

عرض كردم : آیا آن فرشتگان برای شما آشكار هم می شوند؟

امام صادق (ع ) در این هنگام دست خود را به یكی از كودكانش كشید و فرمود:هم الطف بصبیاننا منا بهم :((آنها نسبت به كودكان ما از خود ما بهتر مهربانتر هستند)) (116)



ملاقات فرشتگان با امامان (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابو حمزه ثمالی می گوید: به حضور امام سجاد (ع ) رفتم ، ساعتی در حیاط ایستادم ، سپس به آن اطاقی كه آن حضرت در آنجا بود وارد شدم ، دیدم آن حضرت چیزی را از زمین برمی چید و دستش را پشت پرده می برد، و به كسی كه در پشت پرده بود می داد.

ابوحمزه : قربانت گردم ؛ چیست كه می بینم آن را می چینی ؟

امام سجاد: اینها زیادی های پرهای فرشتگان است كه چون اینجا می آیند و می روند، از آنها میماند، آن پرها را جمع می كنیم و تسبیح (بازو بند) فرزند خود می نمائیم .

ابوحمزه : آیا فرشتگان نزد شما می آیند و با شما تماس می گیرند؟

امام سجاد: آری ، تا حدی كه روی فرشها، جا را بر ما تنگ می نمایند. (117)



خدمتگزاری جن ها از امامان (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سدیر صیرفی می گوید: امام باقر (ع ) مرا برای انجام اموری ، ماءمور كرد، من سوار بر شتر، حركت كردم و هنگامی كه به ((دره و روحاء)) رسیدم ، شخصی را به صورت انسانی دیدم كه خود را به پارچه ای پیچیده بود، گمان كردم تشنه است ، به سویش رفتم و ظرف آب به او دادم .

گفت نیازی به آب ندارم ، نامه ای به من داد كه مهرش هنوزتر بود، نگاه كردم دیدم مهر امام باقر(ع ) است ، به او گفتم : ((كی در نزد صاحب این نامه بودی ؟))

گفت : همین لحظه .

در نامه مطالبی بود كه امام باقر(ع ) به من دستور آن را داده بود، در همان لحظه ، تا نگاه به نامه رسان كردم ، كسی را ندیدم وقتی كه امام باقر(ع ) به مدینه آمد به محضرش رفتم ، و عرض كردم : مردی در فلان محل نامه شما را به من رسانید كه هنوز مهرش تر بود(او چه كسی بود؟).

امام باقر:

یا سدیر ان لنا خدما من الجن فاذا اردنا السرعة بعثناهم

:((ای سدیر! ما خدمتگزارانی از طایفه جن دایم ، هر گاه كاری را خواستیم تا با سرعت انجام شود، آنها را برای انجام آن كار می فرستیم )). (118)



گوشه ای از اختیارات امام



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر امام صادق (ع ) بود، ابوسیار یكی از شیعیان بود و در دریای بحرین به غواصی و صید ماهی اشتغال داشت ، یكسال چهارصد هزار درهم استفاده كرد، خمس آن را كه 80 هزار درهم بود، جدا كرد و به مدینه رفت و به حضور امام صادق (ع ) رسید، و آن 80 هزار درهم را تقدیم كرد عرض كرد: ((این وجه ، حق شما است كه خداوند در اموال ما قرار داده است ، نخواستیم در آن تصرف كنم و شما را از حقتان باز دارم )).

امام صادق : مگر ما از زمین و محصولات زمین ، جز خمس حق دیگری نداریم ؟ ای ابوسیار همه زمین از آن ما است ، بنابراین محصولات و بهره های زمین نیز از آن ما می باشد.

ابوسیار: اكنون كه چنین است ، من همه آن اموال (چهارصد هزار درهم ) را كه از غواصی بدست آورده ام به حضور شما می آورم و تقدیم می كنم .

امام صادق : ای ابوسیار! این پول (خمس ) را بردار، ما این را و همه آن اموال را برای تو حلال كردیم ، و نیز هر زمینی كه در دست شیعیان ما است برای آنان حلال است ، تا زمانی كه قائم ما، ظهور كند، آنحضرت قسط خراج (یكنوع مالیات سهم بندی شده بر اراضی كشاورزی ) را از آنها می گیرد و زمین را در اختیار آنها باقی می گذارد، ولی زمین هایی كه در دست غیر شیعیان ما است ، بر آنها حرام است ، تا زمانی كه قائم ما بیاید و آن زمین ها را از دست آنها بیرون بیاورد (119)



پارسایی و ساده زیستی ، از وظائف امامان (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

معلی بن خنیس ، از شاگردان برجسته امام صادق (ع ) بود، روزی به امام صادق (ع ) عرض كرد: ((ثروتها و املاك و نعمتهایی كه در اختیار بنی عباس و طاغوتیان است ، اگر در اختیار شما بود، ما هم از آن بهره مند می شدیم و زندگی مرفه و خوشی برای خود فراهم می نمودیم ، و شما نیز در رفاه بودید)).

امام صادق فرمود: هیهات ! این معلی ! چنین نیست كه تو فكر می كنی ، بدان كه سوگند به خدا اگر همه این اموال در اختیار ما بود و زمام امور در دست ما قرار می گرفت :

ما كان الا سیاسة اللیل و سیاحة النهار و لبس الخشن و اكل الجشب ...

:((برای ما جز نگهبانی شب (و شب زنده داری ) و تلاش روزانه ، و لباس زبر و خشن ، و خوراك سخت و بی خورش ، چیزی نبود و اكنون كه حكومت در دست ما نیست ، از جهت زندگی شخصی ، ما در نعمت هستیم ...)) (یعنی اگر حكومت در دست ما قرار گیرد، مسؤ لیت سنگینتری داریم كه ساده زیستی را رعایت كنیم تا به زیر دستان فشار وارد نشود) (120)



لزوم ساده زیستی برای پیشوایان مذهبی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(علا بن زیاد و عاصم بن زیاد، دو برادر بودند و در بصره زندگی می كردند، و از اصحاب و یاران امام علی (ع ) به شمار می آمدند، علاء بیمار شد و بستری گردید، حضرت علی (ع ) برای عیادت او به خانه او رفت ، چشمش ‍ به خانه وسیع علاء افتاد، به او فرمود:((این خانه با این وسعت را در این دنیا برای چه می خواهی ؟ با اینكه در آخرت به آن نیازمندتر می باشی ؟))

سپس فرمود: ((مگر اینكه بخواهی با این وسیله ، به آخرت برسی ، در این خانه افرادی را مهمان كنی ، وصله رحم نمایی ، و حقوق لازم خود را ادا كنی ، كه در این صورت به آخرت ، نائل شده ای )).

علاء عرض كرد: از برادرم عاصم ، پیش تو شكایت می كنم .

امام علی : مگر او چه كرده است ؟

علاء: عبائی پوشیده واز دنیا كناره گرفته است ...). (121)

(و در اصول كافی آمده : ربیع بن زیاد در مورد برادرش عاصم ، نزد علی (ع ) چنین شكایت كرد:)

او بر اثر كناره گیری از دنیا، همسرش را غمگین نموده وفرزندانش را اندوهناك ساخته است .

امام علی : عاصم را نزد من بیاورید.

عاصم را به حضور حضرت علی (ع ) آوردند، حضرت تا او را دید چهره درهم كشید و فرمود: ((از همسرت خجالت نكشیدی ، و به فرزندانت رحم ننمودی ؟ گمان می كنی كه خداوند چیزهای خوب و پاكیزه را برای تو حلال كرده ولی نمی خواهد تو از آنها بهره مند گردی ، تو در نزد خدا پست تر از آن هستی كه چنین نسبتی به او بدهی ، مگر خداوند نمی فرماید:

والارض وضعها للانام - فیها فاكهة والنخل ذات الاكمام

:((خداوند زمین را برای خلائق آفرید- كه در آن میوه ها و نخلهای پرشكوفه است )) (رحمان -10 و11).

و مگر خداوند نمی فرماید:

مرج البحرین یلتقان - بینهما لایبغیان ... یخرج منهما اللؤ لؤ والمرجان .

:((دو دریای مختلف را در كنار هم قرار داد - در حالی كه با هم تماس ‍ دارند... از آن دو، لؤ لؤ و مرجان خارج می شود)) (رحمان - 19 تا22).

سوگند به خدا كه بهره گیری از نعمتهای خدا با عمل (شكر عملی ) بهتر از یادآوری نعمتهای خدا با زبان (شكر زبانی ) است ، همانا خداوند می فرماید: واما بنعمة ربك فحدث :

((و نعمتهای پروردگارت را بازگو كن )) (ضحی -11)

عاصم عرض كرد: ای امیر مؤ منان ! پس چرا خود شما به خوراك ناگوار و لباس خشن اكتفا كرده ای ؟

امام علی (ع ) در پاسخ او فرمود:

((و یحك ان الله عزوجل فرض علی ائمة العدل ان یقدورا انفسهم بضعفة الناس كیلا یتبیع بالفقیر فقره ))

:((وای بر تو! همانا خداوند بر پیشوایان عدالت واجب كرده كه خود را در لباس و خوراك با افراد ضعیف و فقیر، هماهنگ كنند، تا فقر و تنگدستی ، فقیر را به هیجان نیاورد كه سر از فرمان خدا برتابد)).

عاصم سخن مولایش علی (ع ) را پذیرفت ، عبای خشن را كنار گذاشت و لباس نرم بر تن كرد و بر سر زندگی خود آمد. (122)

فتوای ابن ابی عمیر، درباره وسعت ملك امام



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابن ابی عمیر(از شاگردان برجسته امام صادق ) روزی با ((ابو مالك حضرمی )) بحث می كرد، ابن ابی عمیر می گفت : ((همه دنیا مال امام است ، و او مقدمتر به املاكی است كه مردم در تصرف دارند، ولی ابومالك می گفت : ((نه چنین نیست ، بلكه املاك مردم ، مال خودشان است ، فقط آنچه خداوند از خمس و فیی ء و غنیمت ، قرار داده ، مال امام است ))، آنها هر دو راضی شدند كه داوری را به هشام بن حكم )) واگذارند، نزد هشام رفتند و جریان را گفتند، هشام بر طبق سخن ابومالك فتوا داد، ولی ابن عمیر، آن فتوا را رد كرد، و بر سر این موضوع ، میانه اش با هشام تیره گردید.(123)



نگاهی بر كمالات چهارده معصوم (علیهم السلام )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

گفتار پیامبر(ص ) در شاءن علی (ع ) و اهلبیتش

عصر امام صادق (ع ) بود، ابوبصیر از شاگردان آن حضرت ، از آن امام بزرگوار پرسید: منظور از این آیه چیست :

اطیعوا الله الرسول واولی الامر منكم .

:((خدا را اطاعت كنید و رسول خدا را اطاعت كنید، و صاحبان امر را اطاعت كنید)). (نساء-59).

امام صادق : این آیه درباره علی بن ابیطالب (ع ) و حسن و حسین (ع ) نازل شده است (كه در عصر نزول این آیه ، این سه نفر حاضر بوده اند.)

ابوبصیر: مردم (اهل تسنن ) می گویند: چرا نام علی (ع ) و خانواده اش ‍ (حسن و حسین علیهماالسلام ) در قرآن ذكر نشده است ؟

امام صادق : به آنه بگو؛ نماز بر پیامبر (ص ) (در قرآن ) نازل شد ولی از سه ركعتی و چهار ركعتی آن (در قرآن ) ذكری به میان نیامده است ، بلكه پیامبر(ص ) خودش كیفیت نماز را بیان كرد، و همچنین اصل زكات در قرآن نازل شد، ولی در مورد اینكه از هر چهل درهم ، یك درهمش زكات است ، در قرآن ذكری نشد، بلكه پیامبر(ص ) آن را برای مردم بیان كرد، و همچنین اصل وجوب حج در قرآن نازل شد، ولی در قرآن نیست كه هفت بار كعبه را طواف كنید تا اینكه رسول خدا(ص ) این مطلب را برای مردم بیان نمود.

و همچنین آیه مذكور اطیعوا الله واطیعوا الرسول ... نازل شد، و (طبق فرموده پیامبر- ص ) این آیه درباره علی (ع ) و حسن و حسین (ع ) نازل شده است .

و شخص پیامبر(ص ) در شاءن علی (ع ) فرمود:

((من كنت مولاة فعلی مولاة )) :((كسی كه من مولا و رهبر او هستم ، علی (ع ) مولا و رهبر او است )).

و نیز فرمود: ((شما را در مورد كتاب خدا(قرآن ) و خاندانم ، سفارش ‍ می كنم ، و من از خداوند خواسته ام كه میان قرآن و خاندانم ، خدائی نیندازد، تا آنها را در كنار حوض (كوثر) به من برساند، خداوند خواسته مر پذیرفت )).

و نیز فرمود: ((شما چیزی به اهل بیتم نیاموزید كه آنها از شما داناترند، و آنها شما را از راه هدایت خارج نكنید، و به راه گمراهی ، وارد نسازند)).

اگر پیامبر(ص ) سكوت می كرد و درباره اهلبیتش ، چیزی رابیان نمی كرد، آل فلان و آل فلان ، آن (آیات قرآنی ) را برای خود ادعا می كردند.

بلكه خداوند در قرآن ، بیان پیامبرش را تصدیق كرد(كه منظور، اهل بیت اویند، نه آل فلان و آل فلان ) و (در آیه 33 احزاب ) فرمود:

انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا

:((خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهلبیت دور كند و كاملا شما را پاك سازد))

منظور از ((اهل بیت )) (در این آیه ) علی (ع ) و حسن و حسین (ع ) و فاطمه (س ) هستند كه در آن وقت در خانه ام سلمه (یكی از همسران پیامبر(ص ) بودند) كه پیامبر(ص ) آنها را زیر ((كساء)) (عبا) گرد آورد و فرمود:

((اللهم ان لكل نبی اهلا و ثقلا و هولاء اهل بیتی وثقلی ))

:((خدایا هر پیامبری اهل و یادگار گرانمایه دارد، و اینها(اشاره به علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام )، اهل بیت من و یادگارهای گرانقدر من هستند)).

ام سلمه : آیا من از اهل تو نیستم ؟

پیامبر: ((تو در راه سعادت هستی ، ولی اهلبیت من ویادگار گرانمایه من ، اینها(علی ، فاطمه ، حسن و حسین علیهم السلام ) هستند)).

سپس امام صادق (ع ) فرمود:

هنگامی كه پیامبر (ص ) رحلت كرد، علی (ع ) برای رهبری مردم ، از همه آنها برتر و سزاوارتر بود، به خاطر فضائل بسیاری كه پیامبر(ص ) در شاءن علی (ع )، برای مردم بیان كرد... و پس از علی (ع ) حسن (ع ) سزاوارتر به مقام رهبری بود، زیرا او در سن ، بزرگتر از حسین (ع ) بود... و بعد از حسن (ع ) سزاوارتر به مقام رهبری بود، و پس از او طبق تاءویل آیه :

واولو الارحام بعضهم اولی ببعض فی كتاب الله

:((و خویشاوندان نسبت به همدیگر، در احكامی كه خدا مقرر داشته ، سزاوارترند)) (انفال :75).

مقام رهبری به فرزندش ((علی بن الحسین )) (ع ) رسید، و او سزاوارترین افراد به آن مقام بود، و پس از او ((محمد بن علی )) (ع ) سزاوارتر به آن مقام و در پایان امام صادق (ع ) فرمود: منظور از ((رجس )) (124)شك و تردید است ، والله لانشك فی ربنا ابدا:((سوگند به خدا ما هرگز درباره پروردگارمان ، شك نكرده ایم )). (125)



معجزه ای در مورد امامت حضرت علی (ع ) تا حضرت رضا(ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(حبابه والبیه ، نام بانوئی كهن سال است كه به ((والبه )) محلی از یمن ، منسوب می باشد، و به گفته شیخ طوسی در كتاب الغیبه ، این بانو، از بانوان پرفضلیت و با معرفتی است كه به خدمت هشت امام رسیده است و حضرت رضا(ع ) او را با لباس خود كفن نمود، اكنون به داستان این بانو، و تشرف او به حضور هشت امام (ع ) توجه كنید:)

حبابه می گوید: امیرمؤ منان علی (ع ) را در شرطة الخمیس (بین پیشتازان سپاهش ، یا در مركز اجتماع آنها) دیدم ، در دستش شلاقی دو سر بود، و با آن ، فروشندگان ماهی بی فلس ، و مارماهی و زمار(كه نوعی از همان مارماهی است ) را می زد و می فرمود: ای فروشندگان یهودی های مسخ شده و لشكر بنی مروان .

فرات بن احنف در خدمت آن حضرت ایستاده بود، عرض كرد:

((ای مؤ منان ! لشكر بنی مروان چیست ؟)).

امام علی (ع ) فرمود: ((لشكر بنی مروان ، مردمی هستند كه ریش های خود را تراشیده و سبیلهایشان را تاب می دادند و و مسخ شدند)).

(126)حبابه می گوید: من خوش سخن تر از علی (ع ) ندیدم (مجذوب بیان شیوایش شدم ) به دنبالش رفتم و رفتم تا در پیشخان مسجد (كوفه ) نشست ، به آن حضرت عرض كردم :

((ای امیر مؤ منان ، خدایت رحمتت كند، دلیل صدق امامت (تو) چیست ؟)).

آن بزرگوار در پاسخ (به سنگ كوچكی اشاره كرد و) فرمود:((آن را نزد من بیاور!)).

آن سنگ كوچك را به حضور امام علی (ع ) بردم ، حضرت با انگشتر خود بر آن مهر زد، به طوری كه آن مهر بر آن سنگ نقش بست (127)آنگاه به من فرمود:

((ای حبابه ! هر كسی ادعای امامت كرد و توانست مثل من این سنگ را مهر كند، بدان كه او امامی است كه اطاعتش واجب است ، امام كسی است كه هر چه را بخواهد، از او پنهان نگردد)).

حبابه می گوید: من به دنبال كار خودم رفتم تا امیرمؤ منان علی (ع ) از دنیا رفت ، نزد امام حسن (ع ) كه به جای علی (ع ) نشسته بود و مردم از او سؤ ال می كردند رفتم ، وقتی كه مرا دید، فرمود:((ای حبا به والبیه !)).

عرض كردم : ((بلی ای سرور من )).

فرمود: آنچه همراه داری بیاور، من آن سنگ كوچك را به آن حضرت دادم ، آن حضرت مانند علی (ع ) با انگشتر خود به آن مهر زد، به طوری كه جای مهر بر آن سنگ نقش بست .

بعد از آنكه امام حسن (ع ) در دنیا رفت ، به حضور امام حسین (ع ) كه در مسجد رسول خدا (در مدینه ) بود رفتم ، مرا نزد خود خواند و به من خوش ‍ آمد گفت ، و آنگاه فرمود: ((دلیل آنچه را كه می خواهی موجود است ، آیا نشانه امامت را می خواهی ؟)).

گفتم : آری ای آقا من .

فرمود: ((آنچه با خود داری بیاور)).

من آن سنگ كوچك را به او دادم ، آن حضرت انگشترش را بر آن زد، و جای آن مهر بر آن سنگ نقش بست .

پس از امام حسین (ع ) به حضور امام سجاد(ع ) رفتم ، در این هنگام به قدری پیر شده بودم كه رعشه در اندامم افتاده بود و برای خود صد و سیزده سال شمردم (كه از عمرم رفته ) دیدم آن حضرت در ركوع و سجود است و به عبادت اشتغال دارد(و به من توجه ندارد) نا امید شدم ، ولی آن حضرت با انگشت سبابه خود به من اشاره كرد، با اشاره او جوانیم باز گشت (تا اینكه نمازش تمام شد.)

گفتم : ای آقا من از دنیا چه اندازه گذشته و چقدر مانده است ؟

فرمود: به آنچه گذشته است آری (علم به آن داریم ) و به آنچه مانده است نه (از غیب است و غیر خدا آن را نمی دارند)، آنگاه به من فرمود: آنچه با خود داری بیاور، من آن سنگ كوچك را به آن حضرت دادم ، انگشتر خود را بر آن زد، و جای انگشترش بر آن نقش بست .

پس از امام سجاد(ع ) نزد امام باقر(ع ) رفتم ، آنحضرت نیز بر آن سنگ مهر زد، سپس نزد امام صادق (ع ) رفتم ، او نیز بر آن سنگ مهر زد، و بعد از او نزد امام كاظم (ع ) رفتم ، او نیز بر آن سنگ مهر زد، و بعد از او به حضور امام رضا(ع ) رفتم ، او نیز بر آن سنگ مهر زد، و مهرش بر آن ، نقش بست . (128)

حبابه ، والبیه ، پس از آن نه ماه زنده بود، چنانكه از محمد بن هشام ، نقل شده است . (129)



گواهی حضرت خضر(ع ) به امامت داوزده امام (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امیر مؤ منان علی (ع ) همراه حسن و حسین (ع ) در حالی كه دست در دست سلمان داشت در مكه به طرف مسجدالحرام آمد، تا اینكه در مسجد نشست ، در این هنگام مردی خوش سیما كه لباس پاكیزه در تن داشت ، به حضور علی (ع ) آمد و سلام كرد، حضرت جواب سلام او را داد، و او در محضر علی (ع ) نشست ، آنگاه گفت :

((ای امیرمؤ منان ! سه سؤ ال از شما می پرسم ، اگر پاسخ آنها را گفتی ، می دانم آنها (كه بعد از پیامبر(ص ) خلافت را بدست گرفتند) به كاری اقدام كردند كه خود را محكوم ساختند، و در دنیا و آخرت در امان نخواهند بود، و اگر پاسخی نگفتی ، می دانم كه تو هم با آنها برابر هستی )).

امیرمؤ منان (ع ) به او فرمود:((آنچه خواهی از من بپرس ))، او سه سؤ ال خود را چنین مطرح كرد:

1- وقتی كه انسان می خوابد، روح او كجا می رود؟

2- چرا گاهی انسان چیزها را بیاد می آورد، و گاهی فراموش می كند؟

3- برای چه فرزند انسان ، به عموها و دائیهایش ، شباهت پیدا می كند؟

امیرمؤ منان (ع ) به حسن (ع ) رو كرد و فرمود: جوابش را بده !

امام حسن (ع ) جواب او را داد.

او تصدیق كرد و گواهی به یكتائی خدا و رسالت محمد(ص ) داد و سپس به امامت یكایك امامان (ع ) از حضرت علی (ع ) تا امام قائم (ع ) گواهی داد...

در پایان گفت : ((سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ای امیرمؤ منان ))، سپس برخاست و رفت .

امام علی (ع ) به حسن (ع ) فرمود: به دنبالش برو ببین به كجا می رود؟

امام حسن (ع ) بیرون آمد، و دید:

((او همین كه پایش را از مسجد بیرون گذاشت ناپدید شد و معلوم نشد كه به كجا رفت )).

آنگاه امام حسن (ع ) به حضور پدر بازگشت ، و جریان را گفت .

امام علی (ع ) به حسن (ع ) فرمود: ((آیا او را می شناسی ؟))

امام حسن (ع ) عرض كرد: ((خدا و رسول و امیرمؤ منان داناترند)).

امام علی (ع ) فرمود: هو الخضر: ((او خضر(پیغمبر)بود)). (130)



لوح سبز، هدیه الهی كه به دست جابر رسید



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جابربن عبدالله انصاری (از اصحاب نزدیك و یاران مخلص پیامبر اسلام ((ص )) بود) او در ایامی كه تازه امام حسین (ع ) متولد شده بود(ماه شعبان سال چهارم هجرت ) برای عرض تبریك به خانه فاطمه زهرا(س ) رفت و تبریك گفت ، فاطمه (س ) لوح سبز درخشنده ای را كه نوشته ای با خط سیاه در آن بود به جابر داد.

جابر پرسید: ای دختر پیامبر(ص ) پدر و مادرم به قربانت ، این لوح چیست ؟

فاطمه (س ) فرمود: ((لوحی است كه خداوند آن را به رسولش محمد(ص ) اهدا نموده است ، و در آن نام پدرم و نام شوهرم ، و نام دو پسرم (حسن و حسین ) و نام اوصیاء از فرزندانم (نام نه امام از فرزندان حسین علیه السلام ) در آن ، نوشته شده است ، پدرم آن را به عنوان مژدگانی (تولد حسین علیه السلام ) به من عطا فرموده است )).

جابر بن عبدالله انصاری ، آن ((لوح سبز))را گرفت ، و از نوشته او رو نویسی كرد و همچنان پیش خود آن ر نگهداشت .

تا عصر امام باقر(ع ) فرا رسید، روزی امام باقر(ع ) به جابر فرمود: ((من با تو كاری دارم ، چه وقت برای تو آسانتر است كه تو را تنها ببینم و از تو سؤ الی كنم ؟)).

جابر گفت : ((هر وقت شما بخواهی در خدمت هستم )).

روزی امام باقر(ع ) با جابر در جای خلوت نشست و به جابر گفت : می خواهم درباره ((لوح )) سؤ ال كنم ، همان لوحی كه مادرم فاطمه (س ) دختر رسول خدا(ص ) به تو داد جابر سرگذشت چگونگی گرفتن آن لوح را(كه در بالا ذكر شد) برای امام باقر(ع ) بیان كرد.

امام باقر(ع ) فرمود: ای جابر! آیا آن لوح را به من نشان می دهی ؟

جابر گفت : آری .

آنگاه جابر به خانه خود رفت ، صفحه ورقی را بیرون آورد.

امام باقر(ع ) وقتی كه آن لوح را دید، به جابر فرمود: تو در آن نوشته لوح نگاه كن تا من بخوانم .

جابر به نوشته لوح نگاه كرد، و امام باقر(ع ) آن نوشته را به طور حفظ از اول تا آخر خواند... (131)

در آن لوح نام پیامبر(ص ) و اوصیاء او یعنی دوازده امام (ع ) از حضرت علی (ع ) تا حضرت مهدی (ع ) و شرح پاره ای از احوال آنها آمده است ، حدیث فوق را عبدالرحمن بن سالم از ابوبصیر، و ابوبصیر از امام صادق (ع ) نقل می كند، در پایان آن آمده : عبدالرحمان گفت ؛ ابوبصیر پس از ذكر ((متن لوح ))، گفت : اگر در سراسر عمر خود جز این حدیث را نشنیده باشی ، همین حدیث برای (هدایت و سعادت ) تو كافی است ، آن را از غیر اهلش ، پنهان بدار)).



سخن پیامبر(ص ) درباره ، اولویت امام علی تا امام باقر(ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبدالله بن جعفر(برادرزاده علی علیه السلام ) می گوید: من و حسن و حسین (ع ) و عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه واسامة بن زید نزد معاویه بودیم ، كه بین من و معاویه گفتگو شد و آن چنین بود:

عبدالله : من از رسول خدا(ص ) شنیدم كه فرمود: ((من نسبت به مؤ منان ، از خود آنها اولی (مقدمتر) هستم ، سپس برادرم علی (ع ) به مؤ منان ، از خودشان اولی است ، و هنگامی كه علی (ع ) شهید شد، حسن بن علی (ع ) نسبت به مؤ منان از خودشان ، اولی است ، و هنگامی كه او شهید شد، پسرش علی بن الحسین (ع )، نسبت به مؤ منان ، از خودشان اولی است ، ای علی ! (پس ابوطالب ) تو او(علی بن الحسین ) را درك می كنی (132)

سپس پسرش محمد بن علی (ع ) (امام باقر) نسبت به مؤ منان از خودشان ، اولی است ، و ای حسین ! تو او را درك می كنی ، سپس (تو ای حسین ) دوازده امام را(در نسل خودت ) كامل می كنی )).

عبدالله بن جعفر می گوید: من از امام حسن و امام حسین (ع ) و عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زید (كه در نزد معاویه حاضر بودند) گواهی خواستم ، همه آنها گواهی دادند كه :((ما همین سخنی را كه درباره مقدم بودن پیامبر(ص ) و علی (ع ) و امام حسن و امام حسین امام سجاد و امام باقر(ع )، از پیامبر(ص ) نقل كردی ، از آن حضرت شنیده ایم و گواهی می دهیم )).(133)



مقام دوازده امام (ع ) در دنیا و آخرت



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابوسعید خدری می گوید: هنگام وفات ابوبكر، حاضر بودم كه عمر به جای او نشست ، یكی از بزرگان یهودیان مدینه ، كه به عقیده یهود او اعلم یهودیان آن عصر بود، نزد عمر آمد و گفت :((من می خواهم اسلام را بپذیرم ، اگر به سؤ الات من پاسخ دهی ، چرا كه (صورت ظاهر نشان می دهد) تو داناترین فرد از اصحاب محمد(ص ) به قرآن و سنت و همه آنچه را كه می خواهم بپرسم هستی .

عمر: من داناترین فرد از اصحاب نیستم ، ولی تو را به شخصی كه داناترین شخص امت ما، به قرآن و سنت و همه آنچه را كه می خواهی بپرسی ، می باشد راهنمائی می كنم ، آنگاه عمر به علی (ع ) اشاره كرد.

یهودی به عمر گفت : ((اگر به گفته تو داناترین شخص امت ، این (علی علیه السلام ) است ، پس چرا مردم با تو بیعت می كنند با اینكه ا داناتر از همه است ؟

عمر، به یهودی ، درشتی كرد و او را سرزنش نمود.

یهودی (ناچار) متوجه علی (ع ) گردید و گفت :

((آیا تو همان گونه هستی كه عمر گفته ؟)).

علی : عمر چه گفت ؟

یهودی : عمر گفت ، اعلم امت ، علی (ع ) است ، آنگاه یهودی افزود: اگر همانگونه هستی كه عمر گفت ، می خواهم چند مساءله از تو بپرسم تا بدانم آیا هیچیك از شما مسلمانان به پاسخ سؤ الات آگه است ، تا بدانم شما كه ادعا می كنید؛ بهترین و داناترین امتها هستید، راست می گوئید، به علاوه خودم نیز مسلمان خواهم شد.

علی :من همان گونه ام كه عمر به تو گفت ، هر چه خواهی بپرس كه به خواست خدا جواب می دهم .

یهودی : جواب سه سؤ ال و سه سؤ ال و یك سؤ ال رابه من بده .

علی : چرا نگفتی هفت سؤ ال .

یهودی : اگر پاسخ سه سؤ ال مرا دادی ، بقیه را می پرسم ، و گرنه از پرسش ‍ سؤ الهای بعد، خودداری می نمایم ، و اگر به هفت سؤ ال من پاسخ بدهی ، می دانم كه تو داناترین و برترین شخص سراسر زمین هستی ، و نسبت به مردم از خودشان اولی (مقدمتر) می باشی .

علی : ای یهودی ! هر چه خواهی بپرس .

یهودی : 1- نخستین سنگی كه روی زمین نهاده شد چه سنگی بود؟

2- اولین درختی كه در زمین كاشته شد چه درختی بود؟ 3- و نخستین چشمه ای كه روی زمین جوشید، كدام چشمه بود؟

حضرت علی (ع ) به هر سه سؤ ال یهودی پاسخ داد.

یهودی سه سؤ ال دیگرش را چنین مطرح كرد:

1- این امت (اسلام ) دارای چند امام است ؟

2- جایگاه پیامبر(ص ) در بهشت ، در كجاست ؟

3- همنشینان پیامبر(ص ) در بهشت چه كسانی هستند.

علی : 1- این امت دارای دوازده امام هدایت كننده ، از نسل پیامبر(ص ) هستند و از نژاد من می باشند. 2- جایگاه پیامبر(ص ) در بهشت در عالیترین نقطه آن به نام ((جنت عدن )) می باشد 3- همنشینان پیامبر(ص ) در بهشت عدن ، عبارتند از: دوازده تن (امام ) از نسل او، و مادرشان و جده آنها(فاطمه - س ) و مادر مادر آنها(خدیجه - س ) و فرزندانشان ، و كسی دیگر غیر از اینها، در آن جایگاه ، همنشین پیامبر(ص ) نخواهد بود. (134)



اهمیت صلوات بر محمد(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی به حضور پیامبر(ص ) آمد و عرض كرد:((من یك سوم صلواتم را درباره تو قرار داده ام ، نه بلكه نصف صلواتم را برای تو قرار داده ام ، نه بلكه همه صلواتم را برای تو قرار داده ام )).

پیامبر(ص ) به او فرمود: اذا تكفی مؤ ونة الدنیا والاخرة : ((در این صورت ، مخارج و كمكهای دنیا و آخرت تو تاءمین شود)).

ابوبصیر از امام صادق پرسید: معنی این جمله كه ((من همه صلواتم را برای تو قرار داده ام ))چیست ؟

امام صادق (ع ) فرمود: یعنی صلوات را(هنگام دعا) بر هر حاجتی كه دارد، مقدم می دارد، و از خداوندی چیزی درخواست نكند، مگر اینكه نخست ، بر محمد(ص ) صلوات بفرستد، و سپس نیازهای خود را از خدا بخواهد)). (135)



نهی از صلوات ابتر(بریده )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام باقر(ع ) كنار كعبه بود، دید مردی خود را به پرده كعبه آویخته و می گوید: اللهم صل علی محمد: ((خدایا بر محمد، صلوات و درود بفرست )).

امام باقر(ع ) به او فرمود:

((یا عبدالله لاتبترها، لاتظلمنا حقمنا قل : اللهم صل علی محمد و آل محمد))

:((ای بنده خد! بریده اش نكن و به حق ما ستم نكن ، بگو: ((خدایا بر محمد و آل محمد صلوات و درود بفرست )) (136)

رر




زندگي هشام را در كتاب ((هشام بن حكم ، پاسدار عقائد اسلام )) تاءليف نگارنده بخوانيد، ج 1.

80- باب الاضطرار الي الحجه ، حديث 3،ص 169 و 170،ج 1.

81- باب دعائم الاسلام ، حديث 5، ص 18 و 19-ج 2.

82-باب ان الايمان لا يضر معه سيئه ...، حديث 5، ص 464-ج 2.

83-علم كلام ، علمي است كه در اصول عقائد، بر اساس استدلالات قوي عقلي و نقلي بحث مي كند.

84- منظور، ابو جعفر، محمد بن علي بن نعمان ، كوفي است كه لقبش ((احول ))بود، و در محله طاق المحامل كوفه ، مغازه داشت ، از اين رو به او ((مؤ من الطاق )) مي گفتند، ولي مخالفان او را به عنوان ((شيطان الطاق ))مي خواندند(سفينة البحار، ج 2،ص 100.

85-باب الاضطرار الي الحجة ، حديث 4، ص 171 و 172، ج 1.

86- همان ، دنباله حديث 4، ص 172 و173، ج 1.

87-الشافي سيد مرتضي ، ص 12- تنقيح المقال ،ج 3،ص 295.

88-اقتباس از سخن امام باقر(ع ) - باب طبقات الانبياء، حديث 4، ص 75، ج 1.

89- باب الضلال ، حديث 1، ص 401-ج 2.

90-باب ادني مايكون به العبد... حديث 1، ص 414 و 415-ج 2.

91-باب لزوم الحجة علي العالم - باب النوادر، حديث 10، ص 50-ج 1.

92-باب معرفة الامام ، والرداليه ، حديث 63، ص 188، ج 1.

93-باب ان الائمة هم الهداة ، حديث 3، ص 192، ج 1.

94- باب نادر الجامع في فضل الامام ، حديث يك (با تلخيص ) ص 199 تا 203،ج

95- باب ان اهل الذكر... حديث 6 و7، ص 305 و306، ج 1.

96- باب ما يجب علي الناس عند مضي الامام ، حديث 2، ص 378 و379.

97-... الا ومن ظلمهم وكذبهم فليس مني ، ولا معي ، و انا منه بري ء(باب ان الائمة في كتاب الله امامان ، حديث 1، ص 215، ج 1.)

98- مراة العقول ، ص 170 - مطابق نقل ترجمه اصول كافي ، ج 1، ص 330.

99-باب ان الائمه (ع ) عندهم جميع الكتب ...حديث يك ، ص 227،ج 1.

100- همان مدرك .

101- منظور عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب (ع ) است كه چون مادرش فاطمه دختر امام حسين (ع ) بود، او را ((عبدالله محض )) (يعني كسي كه خالص از جانب پدر و مادر، هاشمي است ) مي خواندند، در مدح و ذم عبدالله ، روايات مختلف است ، به احتمال قوي ، سخن فوق ، و روايات ذم ، از روي تقيه بوده است ، در اين باره به كتاب تتمه المنتهي ، ص 128 و 129 مراجعه شود.

102-باب ما عندالائمه من سلاح رسول الله ، حديث 1، ص 232 و 233، ج 1.

103-باب فيه ذكر الصيحفة و الجفر الجامه ، حديث 1، ص 239، ج 1.

104-باب انه ليس من الحق الا من خرج من عندالائمه (ع )، حديث 6، ص 400- ج 1.

105- مانند نوكري كه خانه آقاي خود را كه ولي نعمتش است برگزيده ، ولي گاهي از او لغزشي ديده مي شود، كه چنين نوكري سرزنش ندارد، ولي اگر همين نوكر به خانه دشمن آقايش برود، گر چه كارهاي نيك كند، سرزنش دارد

106- باب فيمن دان الله بغير امام من الله ، حديث 3، ص 375- ج 1.

107-باب في شاءن انا انزلناه ... حديث 1، ص 243 تا 245، ج 1.

108-همان ، حديث 8، ص 251 و 252،ج 1.(با تلخيص كامل ).

109- باب في ان الائمه بمن يشبهون ... حديث 6، ص 269 و270، ج 1.

110-باب فيه ذكر ارواح التي في الائمه (ع )، حديث 3، ص 272، ج 1.

111- باب ان الامامة (ع ) عهد من الله ... حديث 3، ص 278، ج 1.

112- باب الامور التي يوجب حجة الامام (ع )، حديث 2، ص 284، ج 1.

113-فمن لم يكن هذه الخصال فيه ، فليس هو بامام (همان ، حديث 7،ص 285، ج 1.

114- باب مواليد الائمه (ع )، حديث 7،ص 388-ج 1.

115- باب ان الواجب علي الناس ان ياءتوا الامام ، حديث 3، ص 392-ج 1.

116-باب ان الائمه تدخل الملائكة بيوتهم ...حديث يك ، ص 393-ج 1.

117- همان ، حديث 3، ص 393 و394- ج 1.

118- باب ان الجن ياءتيهم ... حديث 4، ص 395-ج 1.

119- باب ان الارض كلها للامام (ع )، حديث 3، ص 408- ج 1.

120- باب سيرة الامام في نفسه ...حديث 2، ص 410- ج 1.

121- نهج البلاغه صبحي صالح ، خطبه 209- در اصول كافي ، بجاي علاء، ((ربيع بن زياد)) آمده است .

122-باب سيرة في نفسه ... حديث 3، ص 410 و411- ج 1.

123-باب الارض كلها للامام ، ذيل حديث 8، ص 409و 410-ج 1.

124-در آيه 33 احزاب ، كه در بالا ذكر شد.

125-باب ما نص الله عزوجل و رسوله علي الائمه ، حديث 1،ص 286 تا288- ج 1.(با تلخيص ).

126- علامه مجلسي (ره ) در شرح خود مي گويد: اين حيوانات را از جهت شباهت ، ((مسخ شده )) گويند، نه آنكه از نسل آنها باشند، زيرا مسخ شده ها پس از سه روز مرده اند. نگارنده گويد: در مورد ((لشكر بني مروان ))، احتمال دارد اشاره به آينده باشد، چرا كه طبق روايت مشروحي ، امام صادق (ع ) فرمود: ((بني اميه نمردند مگر اينكه به صورت مارمولك مسخ شدند)) (شرح در روضة الكافي ، ص 232 حديث 305)- ضمنا بعضي از فقهاء مي گويند: يكي از دلائل حرمت ريش تراشي ، همين قسمت از روايت فوق است .

127-در فرازي از زيارتنامه مولوديه علي (ع ) مي خوانيم : السلام عليك يا خاتم الحصي ، و مبين المشكلات : ((سلام بر تو اي مهر زننده سنگريزه ها و روشن كننده مشكلات )).

128-چنانكه ذكر شد، حبابه در عصر امام سجاد(ع ) 113 سال داشت ، و بعد به اعجاز آن حضرت جوان شده است و بعدا تا عصر حضرت رضا(ع )123 سال ديگر عمر كرده و در مجموع 236 سال عمر نموده است (نگارنده )

129-باب ما يفصل به بين دعوي المحق و المبطل ، حديث 1، ص 346 و 347- ج 1 - و در بحث 4 همين باب ، كنيه حبابه ((ام غانم )) ذكر شده است .

130-باب ماجاء في الاثني عشر... حديث 1، ص 525 و526-ج 1.

131-متن اين لوح در اصول كافي ج 1 ص 527 و528 آمده است (باب ماجاء في الاثني عشر حديث 3 ص 527.

132- با توجه به اينكه علي (ع ) در سال 40 هجرت ، شهيد شد، وامام سجاد(ع ) در سال 38 هجرت متولد گرديد، پس علي (ع ) دو سال از عمر امام سجاد (ع ) را درك نموده است .

133- همان ،حديث 4، ص 529.

134- همان ، حديث 8، ص 531 و532- ج 1.(نظير اين حديث ، حديث 5 همين باب است ).

135- باب الصلاة علي النبي محمد(ص ) و اهلبيته (ع )، حديث 3و4، ص 491 و 492- ج 2.(نظير اين مطلب در حديث 12، ص 493- آمده است ).

136- همان ، حديث 21، ص 495 - ج 2.